۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه
فلسطين...
فلسطینی .... ملتی تحت ستم و ظلم جهان!
ملتی که در نابینایی و کم سویی چشمان وجدان انسان ها و از آن بدتر مسلمانانی که بخشی بدنبال منافع ملی! هستند و عدهای هم موضوع را محدود به عربیت کردهاند، کمترین حقشان توسط اشغالگرانی کینه ورز پایمال میشود.
حقیقت سالهاست که باژگونه شده و جایش را به واقعیت کور داده است!
جهان کنونی به هیچوجه نمایهی ارزشهای انسانی نیست! و تنها چیزی که در آن تبلیغ میشود نسبیت گرایی است! آنچه که به من نزدیکتر، عزیزتر؛ انسانیت در سیطره داستان سراییهای چندین ساله رسانههای غربی رنگ به رنگ شده است.
و آنگاه میاندیشم به آنچه که امیرالمونین علی (ع) در نامهاش به مالکاشتر گفت: ای مالک انسانها در دو چیز با تو اشتراک دارند: یا در خلقت با تو برابرند و یا در مسلمانی با تو همکیش و برادر.
و آنگاه با خود میپرسم اصالتهای جهانی که در آن عمر میگذرانیم چیستند؟
یاد گرفتهایم بی خیال باشيم و Relaxed که این خود کلاس دارد، راستی Fashion TV چه لباسهایی را تن چه عروسکهایی به نمایش میگذارد؟
ا.....ه خسته شدم از بس از فلسطین شنیدهام، کانال را عوض کن، اصلا چرا باید پولمان را به فلسطینیها بدهیم؟ مگر پول یامفت داریم؟ خب راست میگن، حماس حملات موشکیاش را زودتر شروع کرده و حالا اسرائیلیها هم مجبورن از خودشون دفاع کنن! راستی این سربازهای دختر اسرائیلی چقدر خوشگلن؟؟ راستي و عجب این فلسطینیها نامزدهای ملکه زیبایی هم دارن؟ اونوقت ما داریم از این ملت دفاع می کنیم؟ ...
حقیقت قلب شده، فلسطینی یعنی تروریست، البته اگه تانک و هواپیما داشتن که تروریست نمیشدن؟ مثل صهیونیستهای مظلوم كه فقط دنبال يه سرپناه ميگردن! اصلا چه معنایی داره که با چندتا موشک زپرتی به شهرکنشین های بیدفاع حمله کنن؟؟؟
و حالا این ددمنش حق دفاع از خود دارد! و در اين حق دفاع از خود ريشههايش را براي فرموشي به مناقصه گذارده است! میبینیم و میشنویم سخنان رژیمی را که با ترور سرکار آمده و اکنون با قدرت و از آن بالاتر مشروعیت جهانی! دم از سرکوب و مقابله با تروریسم میزند! و ملتهای صلحطلب و مهربان! و گوگولی! جهان هم برایش هورا میکشند و هزار افسوس كه در این میان حمایت از آنها از سوي حامیان آن رژیم کمک به تروریسم و از سوی خودیها زیر پا گذاردن منافعملی قلمداد میشود!
فلسطین ...
۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه
عدالت يا جود؟
با مجيد خان موافقم كه:
عدالت هميشه از جود بالاتره، عدالت نظمپذيره، وجود عدالت باعث روشن بودن تكليف مردم ميشه. اتفاقا زماني به اين فكر ميكردم كه اگه در جامعهاي عدالت جريان داشته باشه اصلا «جود» زمينهي ظهور پيدا نميكنه.
شك نكنيد اگه در جامعهاي ديديد كه جود و بخشش وجود داره و حالا به هر درجهاي استفاده ميشه، در اون جامعه به همان سهم و اندازه هم نوعي بيعدالتي حاكمه. البته اين به آن معنا نيست كه اين دو الزاما نقطهي مقابل هم هستن، يعني با هم ديگر نميتوانند همزمان حضور داشته باشن، بلكه جود در سطح فردي امري پسنديدهاس و برخورداري از صفت بخشندگي نشان دهندهي دل گندگي است. اما نميتونه جايگزين بيعدالتي بشه.
حتي ميخوام بگم گاهي مفهوم عدالت را بدرستي درك نميكنيم. در تعريف عدالت ميگن: قرار داشتن هر چيز در جاي خودش! اما اينكه به اين درك و روشن بيني برسيم كه چه چيزي بايد كجا باشه، خودش كار سادهاي نيست. خيلي از ما تنها بر اساس موقعيت و منافع خودمان عدالت را تفسير ميكنيم، بيعدالتي يعني اينكه حق (!) من ناديده انگاشته شده.
اتفاقا چندي پيش به اين فكر ميكردم كه اگه در جايگاه كسي باشم كه بايد يك قاتل را ببخشم و او را از قصاص رهايي بخشم، چكار بايد بكنم؟ قاتلي كه از روي اتفاق و عصبانيت دست به اين قتل زده، نه اينكه يك جاني بالفطره باشه. اينجا عدالت بر اساس چيزي كه ميدانيم يعني قصاص، يعني خون در برابر خون، اما بخشش در اينجا رنگ ديگهاي داره.
حرفي هم كه در پست قبل نوشتم، از روي عواطف كامل نبود، اما بماند ...
در اين مورد خواهم نوشت.
۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه
۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه
حقيقت محض
۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه
مبداء تاريخ
نميدونم چرا جناب آقاي احمدينژاد براي ارائهي گزارش و پيشرفتهاي سه ساله دولتشان پيوسته آمارها و تغييرات را با دورهي 8 سالهي رياست جمهوري آقايان رفسنجاني و يا خاتمي و يا با كل اين دوران 16 ساله مقايسه ميكنند؟؟
بطور مثال برق توليدي در اين سه سال از كل 8 سال 68 تا 76 (يعني دوره رفسنجاني) بيشتر بوده! يا سالنهاي ورزشي تكميل شده در اين سه سال سه برابر كل 16 سال پيش 84 (يعني دوران رفسنجاني و خاتمي) بوده؟؟
با اين نوع گفتمان به نظر ميرسه كه دولت مبداء تاريخ را از زمان روي كار آمدن خود داره محاسبه ميكنه!
چرا كه تا پيش از اين مبناي تاريخ! پيش از انقلاب يا ابتداي روي كار آمدن هر دولت بود ... اما در ديالوگ رئيس جمهور محترم ميبينيم كه اصرار عجيبي به مقايسه تحولات دولت جديد با دو دولت آقايان رفسنجاني و خاتمي وجود داره.
در حالي كه بسادگي ميتوان در برابر اين گونه گفتمان استدلال آورد كه اگه زيرساختها و يا مباني توليد وجود نداشت، آنوقت ميشد دم از افزايش توليد در حوزههاي مختلف زد؟؟ اگه پيشينيان كاري نكرده باشند، آنوقت ميتوان به اين پيشرفتهايي كه از سوي دولت جديد به آنها اشاره مي رود، دست يافت؟؟ و آنها را مال خود كرد؟؟
اين يه نگاه صنفي و قبيلهاي است تا يك رويكرد در راستاي منافع كل جامعه و كشور...
۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه
شايد را كاشتن در نيومد
شاید فردا بیایید، شاید هم پس فردا... البته گوش شیطون کر شاید اصلا هم نیومد...
زبانم لال زبانم لال، یه وقت برداشت بد نفرمایید منظورم مدال المپیک است...
خناق گرفتیم از بس هر روز نشستیم پای رادیو و تلویزیون بلکه این سرود حماسيگونه و تكراري: «ورزشکاران، دلاوران، ناماوران، به نام یزدان پیروز باشید....» را بشنویم..
لاکردار تا همین لحظه که خدمتتان هستم بطور دقیق 63 کشور کوچیک و بزرگ مدال (بی مصرف!) المپیک را «مال خود» (بقول گزارشگران کشتی) کردهاند، اما ورزشکاران این مرز و بوم قهرمانپرور! تا زورشان رسیده، باختهاند و بعد هم گریه و پوزشخواهی از مردم و ... سرآخر که حالشان سرجاش اومده، تازه کاشف بعمل آمده که همهی اونایی که دقیقا در مرز مدالگیری شکست خوردهاند، آسیب دیدگی داشتهاند...!
تیم جودو دست از پا درازتر برگشته و تازه سرمربی تیم میگه: باید ورزش را در مدارس مورد توجه قرار دهیم! عجب!
البته بگما من خودم این ورزشکاران را مقصر نميدانم، براستي آنها زحمتشان را کشیدهاند، کسی میگفت که چگونگي حضور ورزشکاران در مسابقات بزرگی مثل المپیک در واقع بنوعی بیانگر سیستم مدیریتی حاکم بر آن کشور است، بار ديگه تكرار ميكنم كه اين حرف را من نگفتهام، اما ميشه اين سخن را جور ديگهاي هم تعبير كرد كه مشكل در رویکرد نظام آموزشی و مدیریتی کشور است...
حالا اين به كنار، كسل كنندهتر اینه که شما بدونی صبح تا شب بازیهای زیبای المپیک تو رشتههای مختلف در حال برگزاریه، اونوقت باید روزی سه ساعت این خیابانی را تحمل کنی و میزگردهای مسخرهای که رتب و یابس به هم میبافند تا به مردم اين احساس را منتقل کنند که با المپیک همراه هستند...
ما که ماهواره نداریمممممم، اما خوشا بحال اونایی که دارند ...مسابقات تو اين سطح يعني هنر و هنرمندي كه ديدنش براستي فرح بخشه.
۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه
استبداد شرقي
يه كتابي چند سال پيش منتشر شد به اسم «جامعه شناسي نخبه كشي» كه هستهي اصلي سخنش اين بود كه در ايران بخاطر وجود روحيهي مستبدانه، خيلي از ما (بلانسبت خودم و شما) چشم ديدن كسي را بالاتر از خودمان نداريم.
حالا نمونهاش شده دعواي قلعهنويي سرمربي استقلال و علي دايي سرمربي تيم ملي و آتش بياري خيلي از رسانهها كه در اين مواقع عقل جمعي را به فنا ميدهند و خودخواهيشان باعث ميشود تا چشم عقلشان كور شود.
نميدونم اين چه حكمتيه كه بسياري از رسانهها و خيلي از فوتباليستها با تمام قوا دارند دايي را خراب ميكنند، فقط اگه بخواهيم به بلنداي افتخارات و قلههايي كه در فوتبال بهش رسيده، نگاه كنيم، كلاهمان ميافته، اما حالا همه دارن بهش چنگ مياندازن. محترمانه برخورد نميكنن، چارواداري و چاله ميدوني حرف ميزنن...
البته اين خودش بين انسانهايي كه استبداد زده هستن يه فرموله، يعني شما اگه ابزار بزرگ منشي نداشته باشي، ميتوني با چنگ انداختن به يك بزرگ (حالا يا چهرهي مثبت يا منفي) نشون بدي كه بله تو هم وجود داري...
علي دايي:
آقاي گل جهان، كسي گلهايش باعث صعود هرتابرلين به مرحله بعد جام باشگاههاي اروپا شد، آقاي گل ايران، بيشترين بازي ملي، تاثيرگذارترين بازيكن ملي طي تاريخ فوتبال ايران و....
شخصيت پرستي نميكنم، اما بايد ورزشكاري كه بخاطر فهم و شعورش تونست تا اين سطح بالا بره را بعنوان يك قهرمان ملي پاس بداريم، تا الگوي مثبتي به بچههاي اين مرز بوم ارائه بديم، تا اونا بدونن كساني را داريم كه ارزش الگوبرداري دارن، حتي شده تو يه چيز جزئي و شايد نه چندان مهم... اما معرفي الگو هم خلاف اين روحيهي استبدادي است ...
۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه
اندک اندک میستانند آن جمال
اين شعر مولانا:
«اندک اندک میستانند آن جمال
اندک اندک خشک میگردد نهال»
مرا به ياد نظام تربيتي مدارس ايران در اين چند سال اخير انداخت، مدارس دولتي و مدارس غيرانتفاعي در يك همكاري تنگاتنگ در تقابل با فرهنگ و هويت ملي و فرهنگي كشور مشغول كار هستند.
مدارس غيرانتفاعي دانشآموزاني را با معدل بالا و از مسير يك آزمون دشوار كه كم از كنكور ورودي دانشگاهها نيست، گزينش ميكنند و بعد هم آمار ميدهند كه ميانگين معدل دانشآموزان مدرسهي ما فلان قدر بوده است. به اين ميگن شاهكار!
بعد سركلاسهاي همين مدارس وقتي دانشآموزي به هر دليلي كمي كندي ميكنه، آموزگار گله ميكنه كه من پول نميگيرم كه بيام با امثال تو سر و كله بزنم! عجبا!!
و بحث تربيتي در اين مدارس هم محدود شده به آشنايي با اصول مداحي و دعوت به مجالس مذهبي و رفاقت خارج از قاعدهي مربي پرورشي با نوجواناني كه روحي مستعد دارند براي الگو پذيري. نيتها همه خير است! اما...
بقول يه عزيز:
«بی¬توجهی مستمر به دانش و روش و بیان در محیط¬های کاری ایران چنان معمول شده که كساني را با كمي تفاوت همچو پادشهی یک چشم در شهر کوران به تخت می¬نشاند، اما تفاوت اين محيط را زماني دركي مي كنيم كه به يك كشور ديگري پا بگذاريم كه بهایی به بهانه نمیدهند و کندی و سستی و ضعف و بی¬حاصلی در آنجا به تمامی خودش را نمايان مي كند.
این قصه "دانش و روش ایرانی" است که به برکت ثروتی میراثی، بر تخت ناز نشسته و نیازی واقعی به دانایی نمی¬بیند و توانایی را در آن نمی¬جوید.
هم آن نهال خشک را باید دوباره آب داد و از این رو باید که "اندک اندک" چاه را تراشید تا به آب دانش رسید. سنگینی مشک دانش، اندک اندک رخت عشق به نهانخانه یقین میبرد، آن یقین گمشده، آن ماهی گریز...»
۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه
آسايش
يه نيگا به من كرد و پرسيد: تا كجا هستي؟
گفتم: تا آخرش!
گفت: ميخواي يه جاي خوب با يه مسئوليت داشته باشي؟
(خب تو اون شلوغي و فشار جمعيت پيشنهاد وسوسه كنندهاي بود، اون هم در حالي كه فقط يه نفر ميتونه اين جايگاه را داشته باشه!)به همين خاطر گفتم: چرا كه نه!
گفت: پس همينجا رو ركاب وايسا و بليتها رو بگير!
پ.ن: انصافا تا الان تو عمرم اينطوري سوار اتوبوسي پر از جمعيت نشده بودم.
۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه
بازار و فيلم
قديم ها در تلويزيون ايران فيلم ها را براي مخاطبين بر اساس محتواي آن درجه بندي سني مي كردند، الان هم در بسياري از كشورهاي خارج اين امر رايج است. برخي فيلم ها داراي محتواي وحشت هستند يا روابط بين دو جنس و توصيه مي شه كه گروه سني خاصي مي تونن (اگه بخوان) آنها را تماشا كنند.
اما در ايران متاسفانه يا خوشبختانه چنين چيزي وجود نداره.
خوشبختانه از اين رو كه باعث ايجاد كنجكاوي در بين مخاطبين توصيه نشده نمي شه تا هر طوري شده آن را تماشا كنن، اگرچه چندي پيش فيلم 'پارك وي' اين كار را كرد، اما با اصرار بچه هاي بنده (13 و 10 ساله) به تماشاي آن رفتيم و از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان كه چقدر اين دوتا خنديدند، از صحنه هاي بي مايه اي كه مثلا مي خواست تماشاگران را به وحشت بيندازد!
اما بخش متاسفانه از اين جهت است كه واقعا محتواي برخي از فيلم ها به درد نوجوانان و كودكان نمي خوره، اما آنونس اين فيلم ها طوري طراحي مي شه كه با محتواي واقعي آن تفاوت معناداري داره. مثل فيلم 'تيغ زن' كه با اين تصور كه براي تماشاي يك فيلم طنز و شادي آور مي روي، اما سرآخر متوجه مي شوي كه چه كلاه بزرگي سرت رفته.
يا فيلم هايي مثل 'پسران آجري' كه فقط نشان مي ده دختر و پسري عاشق هم هستن، بي آنكه وارد جزئيات و زمينه هاي اين علاقه بشه؛ و فقط نشان مي ده كه دختره بخاطر پسره (كه خيلي هم مؤدب و با كلاسه) جلوي پدرش مي ايسته و سرآخر پدرش در يك تحول دروني و مكاشفه (بدون اينكه نشان داده بشه) به ازدواج آن دو رضايت مي ده.
حالا شما بيا نوجوان را راهنمايي كن روشي كه در فيلم نشان داده ....بگذريم.
بازار فيلم در ايران هم شده مثل ...
۱۳۸۷ تیر ۱۱, سهشنبه
زيباترين كشش
اگه به كسي يا چيزي علاقه دارين عشق و محبتتان را به او ارزاني ميكنين، منتظر نباشين تا حتما در مقابل او هم به شما ابراز محبت كنه، در واقع انتظار عشق متقابل را نداشته باشين، تنها مي تونين منتظر باشيد تا اين عشق در قلب طرفتان رشد كنه
، 'اما اگر هم اين اتفاق نيفتاد، اون رو در خودتون پرورش بدين. به همين سادگي.
مسئله سادهس: اون كسي است كه در درون شما زيباترين نيرو و انگيزهي اين دنيايي را ايجاد كرده و همين خيلي ارزش داره. مثل يه گل!
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه
شطرنج و انسان
در شطرنج پس از حركت چهارم بينهايت امكان حركت و بازي بين دو طرف وجود داره! البته با وجودي كه پيش بيني اين حركتها براي هيچكس امكان پذير نيست، اما هر كسي كه بتونه حركتها و پاسخهاي بيشتري از طرف مقابلش را پيشبيني كنه (معمولا سه تا چهار و در مواقع نادر پنج حركت بعدي)، ميتونه برنده بازي باشه! و زيبايي شطرنج هم به همين توان و ظرفيت حريفها بستگي داره و حركت هاي قشنگي كه در پي اين پيش بيني ها بروز مي كنه!
پيچيدگي رفتار بشر بحدي است كه هيچ دو كس را شبيه هم نمي تواني بيابي ... و يك نكتة ديگه كه ميگن زندگي خيلي شبيه شطرنجه:
- اگر بازي نكني، ميگن بلد نيستي؛
- اگر بد بازي كني، مي بازي؛
- و اگر خوب بازي كني و بقيه را شكست بدهي، همه به دنبال شكست دادن تو بر ميآن.
۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه
مادر واسطه ي آفرينش
خواستم ديروز چند خطي در مورد مادر بنويسم كه به دليل نقص فني امكان پذير نشد.
اما چيزي كه مي خواستم بنويسم اين بود:
مادر يعني مجموعه ي ويژگي ها و كارهاي خوب و قشنگي است كه تو اين دنيا مي تونيم به كسي نسبت بدهيم.مادر هديه اي است از آسمان و مادر لطف خداست بر بندگانش و اينكه زيباترين نگاه، گرم ترين نوازش، شيرين ترين كلام، دلچسب ترين غذا، بي رياترين محبت، ظريف ترين تابلوي اين جهان، امن ترين آغوش ، مقدس ترين واژه ي آفرينش و... همگي متعلق به مادر است.
هر چي بگيم كم گفتيم براي اين آفريده ي پروردگار كه واسطه ي اوست در آفرينش.
پ.ن: شايد بدونيد شايد هم نه، اونايي كه بچه دارن بهتر درك كنن، اگه يه نوزاد بي تابي مي كرد و دسترسي به مادرش نداشتين، روسري مادرش را به او بدهيد، بطرز حيرت آوري آن را در آغوش مي كشه و آروم مي شه.
۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه
انتخاب
زندگي همواره محل گزينش هاي گوناگون است. بكنم يا نكنم؟ بروم يا نروم؟
و هر گزينشي دو پايه داره: نخست شناخت از خود و خواسته ها و داشته هاي خود و دوم شناخت از موضوع انتخاب و داشته هاي آن و پاسخ به اين پرسش مهم كه آيا مورد انتخاب مي تونه خواسته هاي من را برآورده كنه يا نه؟ و اگه بخوام عملگراتر حرف بزنم اينكه كدام بخش يا ويژگي مورد انتخاب مي تونه بيشترين پوشش را به خواسته هاي من بده؟
اين دو پايه لازم و ملزوم يكديگرند؛ عمل به هر كدام بدون ديگري ممكنه به سرانجام خوشايندي نرسه.
نكته مهمي كه در باره اين دو پايه بايد بخاطر بسپريم اينه كه چه چيزهايي براي ما مهم هستند؟ چه ويژگي از خودتان با ويژگي مورد گزينش همپوشاني دارند و اين همپوشاني تا چه حد تامين كننده ي خواست شماست؟ در اين مورد نوشتن روي يه كاغذ خيلي مي تونه كمك كنه.
بطور مثال اگه قراره در مورد همسر آينده تان تصميم بگيريد‘ ببينيد چه چيزي شما مهمه: موقعيت اقتصادي يا فرهنگي خانواده همسر؟ تحصيلات؟ توانايي هاي عمومي؟ يا خوشگي؟ ...
مهم اينه كه بسادگي خواسته هاي خودتان را روي كاغذ بنويسيد و به هر كدام يك امتياز بدهيد و آنها را اولويت بندي كنيد.
البته مهمترين بخش ماجرا كه تصميم گيري را دشوار مي كنه اينه كه ما هميشه شناخت كافي نداريم؛ چه از مورد گزينش و يا حتي از خودمان كه اين يكي خيلي مهمتره!
اگه بتونيد از خواسته ها و نيازها و داشته هاي خودتان شناخت كافي بدست بيارين‘ مي تونيد با اطمينان بالايي نسبت به انتخاباتان بررسي و سپس تصميم گيري كنيد.
و البته سر آخر توكل به خدا را فراموش نكنيد!
۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه
تناقض
عجيب تو يه دنياي پرتناقض گرفتار هستيم.
بطور مثال مي دوني اگه به كسي لطف كني، ممكنه خودت آسيب ببيني يا دچار مشكل شي، يا حداقل اينه كه بقيه بهت مي گن چه آدم ساده اي هستي؟
اما اگه لطف هم نكني خب اونوقت بايد كلي خودخوري كني كه مي تونستي كمك كني. اما نكردي ..
يا همين جوونا ...
موقع ازدواج كه مي شه مي خوان همسر آينده شان رنگ آفتاب و مهتاب را نديده باشه. طرفشان يه دختر يا پسر ساده و بي شيله پيله باشه.
اما پيش از ازدواج با هم مسابقه مي دن تا از غافله ي دوست داشتن عقب نمونن.
يا در مورد عكاسي ها ...
رو شيشه هاشون زدن چاپ عكس رنگي در 14 دقيقه (اين رقم از 18 دقيقه در چند سال پيش كم شده تا رسيده رو اين مدت!) بعد كه مي گي خب چه وقت براي تحويل عكسا بيام؟ مي گن: يكساعت ديگه!
طرف با رشوه دادن مخالفه، اما با قاطعيت از دادن رشوه دفاع مي كنه و حتي بقيه را هم تشويق مي كنه كه رشوه بدن! چون مي گه بدون اون كارم راه نمي افته! مي دونين با اين كارش باعث مي شه واقعا او كارمند ديگه كار بقيه را كه رشوه نمي دن، به سختي راه مي ندازه؟؟
تناقض هاي رفتاري از سر و كول ما داره بالا مي ره.
پ.ن: اينكه مي گن بعضي ها جلوي بيني شان را هم نمي بينن، به نوعي يعني همين تناقض ديگه، درسته؟
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه
نمايشگاه كتاب
سه خاطره از نمايشگاه كتاب امسال:
ماجراي نخست:
- اولي: ك...م... (دو ناسزاي بسيار ركيك) هر چي گفتم بيشتر تخفيف نداد.
-دومي: حقش بود كتابو كش ميرفتيم.
ماجراي دوم:
- بيا كتاب داستان كودكان ببر، قيمتش به اندازهي قيمت مجله هم نيست بدو ببر (!!)
(حقيقتن بهاي كتابش به اندازهي مجله هم نبود اما ارزش آن به مراتب كمتر بود چقدر اشتباه حروفچيني و نگارشي داشت)
ماجراي سوم:
- مادر: نيگا كنين، اون سروش صحته.
پدر: بچهها بريم عكس بگيريم.
سروش صحت: خواهشم ميكنم بفرمايين.
(عجب اتفاق نادري، همزمان شارژ گوشي مادر و پدر تموم شد!)
سروش صحت: انشاءالله باشه براي بعد.
و بچهها دمق به مسير خود ادامه دادند.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه
پرستار
بسادگي مي شد از چشماش دلگيري و غم را خواند، شده بود عين ابر بهاري كه منتظر بهانهاي بود برا باريدن...خيره شده بود به يه جاي نامعلوم...ميدونستم دير يا زود حرف ميزنه... و سرآخر گفت: زهرا... ديشب... مرد!
و اشك سرازير شد رو گونههاش!
پيش از آن دو سه باري از زهرا يه دختر معصوم 5 ساله كه بخاطر تومور بدخيم مغز در بيمارستان بستري بود و اينكه پرستارا و دكترا تلاش داشتن كمي از درد و رنجش كم كنن برام گفته بود.
نمي دونستم چي بگم، اين شغلش بود و خيلي هم بهش علاقه داشت، شغلي كه شرافت ذاتي داره و البته كم شغلي اينجوريه كه با روح و احساسات ناب انساني سر و كار داشته باشه...
و گامي به خدا نزديكتر، زيرا با نجات جان انسانها و به حكم قران با تمام انسانيت ارتباط داره...
اما خيلي عجيبه كه همين شغل با محدوديتها و درآمد نامناسب روبروست...
انگاري تو ايران هر كسي كه نجيبتره كلاهش پس معركهاس، نيگا كنين دو شغل پرستاري و معلمي كه يكي با جسم و ديگري با روح انسانها ارتباط دارن، چقدر مورد كم توجهي هستن؟؟
اين دو شغل تنها هنگام وراجي و سخنراني انساندوستانه در تبليغات مورد استفاده قرار ميگيرن..
ميدونستين كه قلب سفيد يكي از نمادهاي پرستاري است؟
روز پرستار را از صميم قلبم به همهي پرستاراي عزيز شادباش مي گم.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه
آگاهي
هر روز در زندگيمان تجربههاي جديدي بدست ميآوريم و با تجربهمند شدنمان، به مرزهاي نويني مي رسيم كه پيوسته حلقهي آگاهي ما را بازتر ميكند و ما را به مرزها يا همان آگاهيهاي نوين رهنمون ميسازند.
آگاهي كليتي است ماوراء زمان و مكان، چيزي است كه ماهيت حقيقي «من» را تشكيل ميدهد، انسانيت ما به ميزان آگاهي ما بستگي دارد.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه
باران ضد گناه يا گناه ضد باران
پروردگارا!
چندي است نعمت باران بر اين زادبوم نباريده است.
اي آگاه به قلوب بندگانت!
مرا ببخشاي بخاطر گناهان كوچك و بزرگي كه باعث حبس دعا و فرونيامدن نعماتت بر ساير بندگانت شده است.
خداوندا!
پناه مي برم به تو از دست اين فرزندان و عيال فريب كار كه مدام من را به فكر آخر برج و خرج و مخارج زندگي و از جمله گوجه فرنگي مي اندازند و با اين كار باعث مي شوند تا من به گناه آلودگي به تفاخر و تجمل دنيوي گرفتار آيم و از عبادت و توبه دور شوم.
اي بخشايشگر!
ما را از محرومين باران قرار مده، بلكه از آناني قرار ده كه پشت سرهم بخاطر اعمال پاك و توبههايشان برايشان باران مي فرستي.
اصلا آنقدر باران بفرست تا من روسياه و امثال من كه باعث خشكسالي و نبارندگي باران! شدهايم، در سيلاب غرق شويم.
پ.ن: البته گفته باشم توبههايتان بايد به اندازه باشد، نه آنقدر كم باشه كه باران نياد و نه آنقدر زياد باشه كه يه وقت سيل بياد، اونوقت نقض غرض مي شه و بايد براي تنظيم باران كمي گناه كنيم.
۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه
... آمدنم بهر چه بود
راستی فکر می کنین تا حالا چند میلیارد نفر آدم پیش از ما به دنیا آمده و رفته اند؟ و پس از ما هم چند میلیارد نفر خواهند آمد و رفت؟ اونوقت میان این میلیاردها نفر من و تو چکار می کنیم؟ و اصلا چه کار باید بکنیم؟
آیا وظیفه داریم کاری کنیم که ناممان در تاریخ بماند؟ یا نردبانی باشیم برای دیگران؟ یا برای خودمان؟ شاید هم هر دو؟
راستی هنگام حساب و کتاب اون دنیا، چی باید بگیم؟
اصلا حساب و کتاب رو بگذاریم کنار، اگه قرار باشه، آخر عمری کسی از ما سوال کنه که تو این چند سالی که عمر کردی، چه کار کردی؟ چی می گیم؟
چی کار باید بکنیم تو این دنیا؟ چه کاری می تونیم بکنیم؟
پ.ن: چقدر علامت سوال شد؟
۱۳۸۶ اسفند ۱۸, شنبه
نذری
سال 1345
یه جورایی ترسیده بود..
یه جایی مثل یک گرمابه ی قدیمی بود، مه آلود و نیمه تاریک...
... نمی دانست آنجا چکار می کنه، اما در حالی که نوزادش را در بقل گرفته بود و بخودش می فشرد، آرام آرام جلو می رفت.یکباره روی سکویی شبهی دید، خوب که نگاه کرد، مردی خوش سیما را دید با چهره ای نورانی،
مرد: بچه را به من بده.
مادر: آخر....؟؟؟
مرد: نگران نباش... بده به من
مادر: نمی دونم شما کی هستی، اما می ترسم خدای نکرده کثیف کاری کنه...
مرد: نگران نباش، بده ...
مادر با نگرانی نوزادش را به مرد می سپرد،
مرد با مهربانی نگاهی به چهره ی نوزاد می کند و دستی به صورتش می کشد و آن را به مادر بازمی گرداند و می گوید: مواظب این بچه باش... او نذر امام حسین است..
۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه
مشارکت در اشتباه دیگران
۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه
در نگهداری عشق بکوشیم
خیلی ساده بگم: برای نگه داشتن عشقتان باید هزینه کنید.
ببینید سدسازی بزرگترین پروژه ای است که آدمی در سه مرحله به ساخت آن اقدام می کنه؛ نخست:تحقیق یا امکان سنجی، دوم:اجرا و سرآخر:نگهداری.
خیلی ها در عشق شاید تو مرحله ی نخست (تحقیق) و کمی هم دوم (اجرا) کار کنیم (البته آن هم کمی تا حدودی)، اما شرط می بندم بیشتر ما تو مرحله ی نگهداری آن تقریبا کاری نمی کنیم یا استمرار نداریم.
من با این نظر که زیبایی عشق به اینه که به سرانجام نرسه مخالفم، بلکه می گم باید با هزینه کردن در نگهداری آن تلاش کنیم با این کار هر لحظه زیبایی را احساس می کنیم.درست همچون پروردگاری که در توصیف اعمال خود می گه: هر لحظه در حال شدن است.
ما هم در زندگی می توانیم هر لحظه عاشق باشیم و عشق ایجاد کنیم، البته از راه تلاش برای نگهداری عشق.
۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه
ساده فكر كنين
خيلي وقت ها لازم نيست پيچيده فكر كنيم.
با ساده فكر كردن امور خيلي راحت تر مي گذره.
هر قدر پيچيده فكر كنيد، بيشتر دچار توهم مي شين. مواظب دور و بري هاتون هم باشين كه شما را دچار اين پيچيدگي نكنن.
البته ساده فكر كردن هم اين خطر را داره كه ما رو گرفتار لوحي بشه كنه؛ بنابراين ... هر طور كه دوست دارين فكر كنين.
اما من خودم بطور كلي ساده فكر كردن را بيشتر دوست دارم.
۱۳۸۶ اسفند ۱, چهارشنبه
سن عقلی
۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه
برداشت
چرا یک لطف بزرگ را بخاطر برداشت اشتباه خودمان از یک رفتار کوچک به گند می کشیم؟ و اعتبار و آبروی دیگران را می بریم؟
چرا زمانی که طرف مقابل به روشنی برایمان توضیح می دهد که ما اشتباه کرده ایم، از خر خودمان پیاده نمی شیم و پوزش خواهی نمی کنیم؟ حالا جبران آن بی اعتبار کردنش بجای خود...
تازه اصرار هم داشته باشیم که برداشت (آن هم نه واقعیت بلکه یک برداشت) ما درست است...
خیلی بده ... خیلی بد.....
امان ...
۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه
این منم آنکه باید می بود...
به هیچ وجه خوب نیست زمانی که اشتباهاتمان بخاطر ناآگاهی دیگران به چشم نمی یاد! آن را با لايه اي از خدمت و محبت بپوشانيم!حالا اگه بروی خودمون نیاریم شاید پذیرفتنی تر باشه!
و چقدر ناپسنده اگه تصور کنیم (یا سعی کنیم چنین تصوری را به دیگران بازتاب دهیم) پیشبرد و پیشرفت همه کارها بخاطر وجود پربرکت ما بوده و پیشینیان هیچ کاری نکرده اند، هیچ کاری ... هیچ کاری... (متوجه هستید، هیچ کاری... چند بار این را تکرار کنید تا قشنگ جا بیفته.)
چقدر مایوس کننده است که ببینیم در ایران ما بطور پیوسته برخی دوست دارند چرخ را برای چندمین بار اختراع کنند و مردم را به هورا کشیدن وادارند، برای اینکه بگویند: مردم ببینید من چرخ را اختراع کرده ام، و بخاطر همین ...
بقول اون شاعر که اسمش یادم نیست؟؟:
دیگران کاشتند و ما خوردیم - ما می کاریم و باز هم خودمان می خوریم
۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه
جك و لوبياي سحر آميز
داستانش را حتما مي دونيد: كسي تعدادي لوبيا به قيمت خوب به پسربچه اي ميندازه كه در ظاهر خاصيتي نداشتن و اون پسر هم كلي بخاطر اين معامله مورد سرزنش قرار ميگيره كه پول را دور ريختي و سرت كلاه گذاشتن و از اين حرفا..
حالا شده داستان يه بندهي خدايي كه به نيت ساخت يك ساختمان معامله اي كرده و ملكي خريده، خب تو چند ماه نخست كه براي پروانهي ساختمان اقدام مي كنه با توجه به حرف و حديث هايي كه در مورد وجود يك طرح جامع شهري در آن محل به نظرش رسيد كه فروشنده و آژانس مسكني كه اين ملك را فروخته، سرش كلاه گذاشته اند كه البته آنها هم در حقيقت با آگاهي از وجود چنين طرحي و به نيت خلاص شدن از اون ملك اين كار را كرده بودن، اما موضوع براي خريدار جديد هرچي جلوتر كه رفت جالب تر شد، براي اينكه:
شهرداري محل در ابتدا ميگفت به شما پروانهي ساخت ميدهيم با يك طبقه تشويقي! اما بعد سنگ اندازي كردن، بعد معلوم شد كه اين سنگ اندازي بخاطر اين بوده كه در منطقهاي كه ملك واقع شده، قراره بلند مرتبهسازي بشه و اين ملك ميتونه تا 12 طبقه هم مجوز بگيره!!
حالا اين لوبيا براي اين بندهي خدا اومد داشته باشه يا نه؟؟ بايد منتظر بود!
نتيجهگيري:
حالا غرض از بيان اين داستان اينه كه بگم يكي از ويژگيهاي كشورهاي در حال توسعه نبود برنامهريزي ميانمدت و بلندمدت است، حتي از گذشتههاي دور دور (خيلي خيلي دور بازهم دورتر، برو اونورتر … آها حالا خوبه!)در كشورهاي شرقي جان و مال مردم به تصميمهاي يك شبه و في البداهه مسئولين و مقامات مربوط ميشد، به همين خاطر عده اي يك شبه از عرش به فرش سقوط آزاد و در مقابل عده اي هم از فرش به عرش صعود ميكردند. نتيجهي چنين نظامي تقويت حس تقديرگرايي و شانس در ذهن مردم بود، چرا كه نبود شفافيت و اطلاع رساني در تصميم گيريها باعث ميشد تا مردم نتونن برنامه ريزي كنن و ساختارهاي استوار اقتصادي شكل بگيره ضمن آنكه عجله كردن، به هم زدن صف، انبار كردن، محافظه كاري و… از پي آمدهاي چنين شرايط عيني و ذهني است.
۱۳۸۶ بهمن ۹, سهشنبه
کتاب؟؟
با سپاس از دوست عزیزم «ناآرام» که من را به این مسابقه دعوت کرد.
راستش اینکه کسی بیاد (حالا شاید هم نیاد!) و بخواد پیرامون کتاب هایی که نخوانده و آرزوی خواندنشان را داره، چیزی بنویسه، کار آسونی نیست؛ به هر حال عمر و فرصت در برابر دنیای کتاب محدود است، بویژه برای آدم هایی که (مثل قهرمان سریال آقای مطالعه که قبل از انقلاب پخش می شد و علی نصیریان نقش اول آن را بازی می کرد) تو دوره هایی از زندگیشان حرص و ولع خواندن کتاب را درک کرده باشند، واقعیت اینه که هر زمان که از برابر پنجره ی کتابفروشی های میدان انقلاب رد می شم، با خودم می گم کاش می شد همه ی این کتاب ها را بخوانم، اما...
با این همه با کمی فشار به پس ذهنم و بازگشت به گذشته ها می تونم چند کتاب را نام ببرم که هنوز در اشتیاق خواندنشان هستم و گوش به زنگم تا در نخستین فرصت آنها را بخوانم:
1- اشعار و تفسیر اشعار مولوی (از علامه جعفری و سروش) که این روزها بخاطر آشنایی با یه عزیز دارم برایش زمینه چینی می کنم.
2- «برف های خونین» نوشته ی داستایووسکی - داستان جالبی داره: نوروز سال ها پیش رفته بودیم دید و بازدید خانه ی یکی از بستگان که این کتاب را در کتابخانه اشان دیدم، چند صفحه خواندن از آن همان و شیفته شدن همان، چند تا کتابخانه و کتابفروشی رفتم اما نیافتم ...
3- قسمت دوم کتاب ”کوهستان سفید“ نوشته ی (فکر می کنم) آیزاک آسیموف - قسمت اولش را یکی از بستگان به برادرم بخاطر روز تولدش هدیه کرده بود و من با کلی منت کشیدن ازش قرض کردم تا بخونم، بعد شنیدم که قسمت دومش هم چاپ شده اما هرچی گشتم، باز هم نیافتم و ...
پ.ن.: مي گن ایرانی ها خیلی اهل کتاب و نوشتن نیستند، امیدوارم نسل جدید این برداشت ذهنی را عوض کنن.
یه کتاب معرفی می کنم تا اگه بعدها کسی به این مسابقه ها دعوتتون کرد، این کتاب را در میان کتاب های ناخوانده اتان ننویسید:
«ایران در چهار کهکشان ارتباطی» - نوشته ی استاد ارجمندم دکتر مهدی محسنیان راد - انتشارات سروش
اما در مورد دعوت کردن دیگران هم فردا (چهارشنبه) حتما این کار را می کنم. علی الحساب مطلب را منتشر کنم، بعد می رم سروقت دعوت شوندگان.
۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه
استدلال
پدرم می گه حرف بعضی آدم ها اینقدر بی منطق است که حتی سیب زمینی پخته هم خنده اش می گیره! البته تا حالا نپرسیده ام که سیب زمینی پخته چطوری می خنده؟؟ اما غرض از این مقدمه اینه که بگم دو سه هفته ی پیش یکی از نظامیان ارشد ترکیه در مخالفت با حجاب اینطوری استدلالی کرده بود که: اگه خداوند می خواست زن ها حجاب داشته باشند، آنها را کچل می آفرید!
به ذهنم رسید که خب با این شیوه ی استدلال باید گفت اگه خداوند می خواست مردان هم ریش نداشته باشند، آنها را بدون ریش می آفرید.
پ.ن: من اینجا بحثم ضرورت یا عدم ضرورت حجاب و آزادی حجاب یا اینکه حجاب یک امر فردی است، نیست، بلکه فقط منظورم اینه که اگه قراره در خصوص بعضی مسائل و پدیده های اجتماعی استدلال بیاریم، باید یه منطق همه پذیر پشت حرف باشه، بقول «اصلان گمخوار»: انسان باید منطق داشته باشه.
۱۳۸۶ بهمن ۲, سهشنبه
ايستگاه بعد
امروز از اون روزهايي بود كه بايد با مترو به اداره مي رفتم (البته اينطوري برداشت نفرماييد كه من از اون دسته افرادي هستم كه بدون توجه به پي آمدهاي آلودگي و راه بندان هر روز با خودروي شخصي ام مسير خانه تا اداره و برعكس را گز مي كنم) به هر حال بعد از چند مدت كه سوار مترو نشده بودم، امروز يه اتفاق تازه توجهم را جلب كرد، صداي خانمي كه ايستگاه هاي مترو را اعلام مي كرد، نام ايستگاه ها را به زبان انگليسي هم مي گفت و بطور مثال مي گفت: ايستگاه بعد شهيد نواب صفري و به انگليسي هم فقط به جاي ايستگاه بعد مي گفت: Next Station اما نكته ي جالب اين بود كه فقط اين "ايستگاه بعد" ترجمه شده بود و بطور مثال براي ميدان يا دانشگاه از همان معادل فارسي استفاده مي شد، بطور نمونه صدا مي گفت: ايستگاه بعد دانشگاه امام علي و به انگليسي هم مي گفت: Next Station Daneshgahe Emam Ali همين وضع در مورد كلمه ي ميدان بود كه بدون ترجمه اعلام مي شد. تو نقشه ي مسير مترو هم كه دقت كردم ديدم همينطوري ترجمه شده.
پ.ن: يكي از دوستان مي گفت شايد دانشگاه و ميدان ما با ساير كشورها فرق مي كنه! يكي ديگه هم مي گفت خوب گردشگران يا اتباع خارجي بالاخره بايد دو تا كلمه هم فارسي ياد بگيرند يا نه؟ نظر شما چيه؟
۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه
خريد و فروش
اشتراک در:
پستها (Atom)