۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

آسايش


يه نيگا به من كرد و پرسيد: تا كجا هستي؟
گفتم: تا آخرش!
گفت: مي‌خواي يه جاي خوب با يه مسئوليت داشته باشي؟
(خب تو اون شلوغي و فشار جمعيت پيشنهاد وسوسه كننده‌اي بود، اون هم در حالي كه فقط يه نفر مي‌تونه اين جايگاه را داشته باشه!)به همين خاطر گفتم: چرا كه نه!
گفت: پس همينجا رو ركاب وايسا و بليت‌ها رو بگير!
پ.ن: انصافا تا الان تو عمرم اينطوري سوار اتوبوسي پر از جمعيت نشده بودم.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

daei 2 shoghle shodid? ;) omidvaram in 1mah enghadr dir begzare ke ma shomaro bishtar tu iran bebinim...

ناشناس گفت...

daei 2 shoghle shodid? ;) omidvaram in 1mah enghadr dir begzare ke ma shomaro bishtar tu iran bebinim...

ناشناس گفت...

سلام پسرخاله:
مثل اینکه بازم ایران نبودی که ما کم سعادت شدیم.حالا خودمونیم شاگرد اتوبوس شدنم حالی داره که تا کسی روی رکاب نایسته متوجه اون نمی شه.سلامت باشید.