۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

کتاب؟؟


با سپاس از دوست عزیزم «ناآرام» که من را به این مسابقه دعوت کرد.
راستش اینکه کسی بیاد (حالا شاید هم نیاد!) و بخواد پیرامون کتاب هایی که نخوانده و آرزوی خواندنشان را داره، چیزی بنویسه، کار آسونی نیست؛ به هر حال عمر و فرصت در برابر دنیای کتاب محدود است، بویژه برای آدم هایی که (مثل قهرمان سریال آقای مطالعه که قبل از انقلاب پخش می شد و علی نصیریان نقش اول آن را بازی می کرد) تو دوره هایی از زندگیشان حرص و ولع خواندن کتاب را درک کرده باشند، واقعیت اینه که هر زمان که از برابر پنجره ی کتابفروشی های میدان انقلاب رد می شم، با خودم می گم کاش می شد همه ی این کتاب ها را بخوانم، اما...
با این همه با کمی فشار به پس ذهنم و بازگشت به گذشته ها می تونم چند کتاب را نام ببرم که هنوز در اشتیاق خواندنشان هستم و گوش به زنگم تا در نخستین فرصت آنها را بخوانم:
1- اشعار و تفسیر اشعار مولوی (از علامه جعفری و سروش) که این روزها بخاطر آشنایی با یه عزیز دارم برایش زمینه چینی می کنم.
2- «برف های خونین» نوشته ی داستایووسکی - داستان جالبی داره: نوروز سال ها پیش رفته بودیم دید و بازدید خانه ی یکی از بستگان که این کتاب را در کتابخانه اشان دیدم، چند صفحه خواندن از آن همان و شیفته شدن همان، چند تا کتابخانه و کتابفروشی رفتم اما نیافتم ...
3- قسمت دوم کتاب ”کوهستان سفید“ نوشته ی (فکر می کنم) آیزاک آسیموف - قسمت اولش را یکی از بستگان به برادرم بخاطر روز تولدش هدیه کرده بود و من با کلی منت کشیدن ازش قرض کردم تا بخونم، بعد شنیدم که قسمت دومش هم چاپ شده اما هرچی گشتم، باز هم نیافتم و ...
پ.ن.: مي گن ایرانی ها خیلی اهل کتاب و نوشتن نیستند، امیدوارم نسل جدید این برداشت ذهنی را عوض کنن.
یه کتاب معرفی می کنم تا اگه بعدها کسی به این مسابقه ها دعوتتون کرد، این کتاب را در میان کتاب های ناخوانده اتان ننویسید:
«ایران در چهار کهکشان ارتباطی» - نوشته ی استاد ارجمندم دکتر مهدی محسنیان راد - انتشارات سروش
اما در مورد دعوت کردن دیگران هم فردا (چهارشنبه) حتما این کار را می کنم. علی الحساب مطلب را منتشر کنم، بعد می رم سروقت دعوت شوندگان.

۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

استدلال


پدرم می گه حرف بعضی آدم ها اینقدر بی منطق است که حتی سیب زمینی پخته هم خنده اش می گیره! البته تا حالا نپرسیده ام که سیب زمینی پخته چطوری می خنده؟؟ اما غرض از این مقدمه اینه که بگم دو سه هفته ی پیش یکی از نظامیان ارشد ترکیه در مخالفت با حجاب اینطوری استدلالی کرده بود که: اگه خداوند می خواست زن ها حجاب داشته باشند، آنها را کچل می آفرید!
به ذهنم رسید که خب با این شیوه ی استدلال باید گفت اگه خداوند می خواست مردان هم ریش نداشته باشند، آنها را بدون ریش می آفرید.
پ.ن: من اینجا بحثم ضرورت یا عدم ضرورت حجاب و آزادی حجاب یا اینکه حجاب یک امر فردی است، نیست، بلکه فقط منظورم اینه که اگه قراره در خصوص بعضی مسائل و پدیده های اجتماعی استدلال بیاریم، باید یه منطق همه پذیر پشت حرف باشه، بقول «اصلان گمخوار»: انسان باید منطق داشته باشه.

۱۳۸۶ بهمن ۲, سه‌شنبه

ايستگاه بعد


امروز از اون روزهايي بود كه بايد با مترو به اداره مي رفتم (البته اينطوري برداشت نفرماييد كه من از اون دسته افرادي هستم كه بدون توجه به پي آمدهاي آلودگي و راه بندان هر روز با خودروي شخصي ام مسير خانه تا اداره و برعكس را گز مي كنم‏) به هر حال بعد از چند مدت كه سوار مترو نشده بودم، امروز يه اتفاق تازه توجهم را جلب كرد، صداي خانمي كه ايستگاه هاي مترو را اعلام مي كرد، نام ايستگاه ها را به زبان انگليسي هم مي گفت و بطور مثال مي گفت: ايستگاه بعد شهيد نواب صفري و به انگليسي هم فقط به جاي ايستگاه بعد مي گفت: Next Station اما نكته ي جالب اين بود كه فقط اين "ايستگاه بعد" ترجمه شده بود و بطور مثال براي ميدان يا دانشگاه از همان معادل فارسي استفاده مي شد‏، بطور نمونه صدا مي گفت: ايستگاه بعد دانشگاه امام علي و به انگليسي هم مي گفت: Next Station Daneshgahe Emam Ali همين وضع در مورد كلمه ي ميدان بود كه بدون ترجمه اعلام مي شد. تو نقشه ي مسير مترو هم كه دقت كردم ديدم همينطوري ترجمه شده.
پ.ن: يكي از دوستان مي گفت شايد دانشگاه و ميدان ما با ساير كشورها فرق مي كنه! يكي ديگه هم مي گفت خوب گردشگران يا اتباع خارجي بالاخره بايد دو تا كلمه هم فارسي ياد بگيرند يا نه؟ نظر شما چيه؟

۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

خريد و فروش


مي خريم‏‏، مي فروشيم
انسانيت در برابر انسانيت
و دشمني در برابر دشمني
به نظر شما معادله‌هاي بالا تا چه حد پذيرفتني هستند؟ معامله مي‌كنيد؟
پ.ن: از آنجا كه بايد زبان پارسي را پاس بداريم‏، من هم در اين پست ويرايش كوچكي انجام دادم، تا هم كوتاه‌تر بشه و هم روشن‌تر. تا شما را چه خوش آيد و چه پسند!