۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

ايرانينيزم!

چرا ما ايراني‌ها تصور مي‌كنيم كه هر چي دانشمند و شاعر و متفكر قرن‌هاي گذشته، الا و لابد متعلق به ما هستند و تا يكي از ملت‌هاي منطقه در مورد اونا همايشي را برگزار مي‌كنن، عنان اختيار از كف مي‌ديم كه اي واي! دارند دانشمندان ما رو مي‌گيرن؟ مگه تمام ايراني‌هاي قديمي الان همه جمع شده‌اند تو اين يه تيكه خاك ايران؟ رودكي تو پنجكنت (بخشي در تاجيكستان كنوني) به دنيا آمد و همان جا هم مرد و دفن شد، مولوي در بلخ (افغانستان كنوني) متولد شد و الان هم در قونيه تركيه دفن است)، بيروني در خوارزم (بخشي از ازبكستان كنوني) به دنيا آمد و در غزنين (در افغانستان كنوني) دفن شده است، ابوعلي سينا در بخارا (در ازبكستان كنوني) و در همدان (در ايران كنوني) دفن شده است! خب هر انساني به طور طبيعي يه تولد داره، يه زندگي و يه مرگ! خب هر كدام از اينها هم بالاخره هر سه اين رويداد مهم زندگيشون تو سه جاي مختلف بوده، چرا ما مي‌خواهيم اينارو مال خود كنيم؟ چرا نگيم كه اينا ميراث بشري هستند، چرا به قول بچه‌ لوطي‌ها، ننشينيم سر يه سفره و با هم بخوريم و تك خوري نكنيم؟؟ يه مقدار ما ايراني‌ها بايد دانشمان را حتي نسبت به تاريخ خودمان اصلاح كنيم. تاريخي كه به شدت با محوريت ايرانيت نوشته شده و سهم ملت‌هاي كنوني منطقه در آنها ناديده گرفته شده است.

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

پیشرفت!

به نظرم و اون طوری که تجربه به من نشون داده، یه تفاوت اصلی بین پیشرفت در دو حوزه ی انسانی و علوم تجربی وجود داره. در علوم تجربی می شه روی یافته های قبلی به دستاوردهای جدیدی رسید و به جلو رفت. بهترین نمونه، روند پیشرفت علوم هوا و فضاست که به طور مثال در طول یک صد سال گذشته از کجا به کجا رسیده است. اما در علوم انسانی شاید نشه به این راحتی گفت که پیشرفت حاصل شده. علتش هم اینه که تئوری های اخلاقی یا اجتماعی هنوز هیچکدوم در صحنه اجتماعی جواب مثبت ندادن. شاید بشه نمونه انسان هایی را به عنوان پیروان آن الگو مثال بزنیم، اما هنوز هیچ الگویی نتونسته بگه من جامعه ی آرمانی درست کرده ام، چون اگه درست کرده بود، دیگه انسان نیازی به پیشرفت نداشت، داشت؟ روی این اصل یکی از نتایج چنین مقایسه ای بین پیشرفت علوم انسانی و علوم تجربی اینه که - در علوم تجربی دیگه کسی مثلا از هواپیمای یکصد سال پیش به عنوان الگویی برای الان استفاده نمی کنه، - اما در علوم انسانی، هنوز انسان هایی را به عنوان الگو مثال می زنند که مثلا در ده ها و صدها و حتی هزاران سال پیش زندگی می کردن. - هنوز انسان هایی را می توان پیدا کرد که مثل اجداد وحشی قبلی مان، به دنبال خون ریزی هستن. - با وجودی که تو هر دو حوزه ی علوم انسانی و تجربی، هدف خیلی روشن و مشخصه: رسیدن به یک نمونه ی برتر. اما عجیب اینه با وجودی که در این مسیر مشترک، علوم تجربی به طور کاملا روشنی دارن پیشرفت می کنن، اما در حوزه ی انسانی...؟؟!

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

ركورد گينس و اخلاق


چند روز پيش قرار بود در پارك ملت، بزرگترين ساندويچ دنيا از گوشت شترمرغ براي ثبت در كتاب ركوردهاي گينس تهيه بشه. اما سازمان دهندگان اين برنامه وقتي كار تهيه ساندويچ را تمام مي‌كنند و آماده تنظيم آن مي‌شوند، به يكباره با هجوم ملتي غيرگرسنه! به لحاظ http://www.blogger.com/img/blank.gifشكم! اما گرسنه به لحاظ فرهنگي! روبرو مي‌شوند كه در عرض چند دقيقه تمام به قول خبرگزاري رويترز «شواهد» اين ركوردزني را از صحنه روزگار محو مي‌كنند!!
به راستي آيا اين ملت گرسته بودند؟ آن هم در پارك ملت؟ يا اينكه به لحاظ فرهنگي گرسنه شده‌ايم؟ به راستي چه بر سر اين ملت آمده كه هر از گاهي در گوشه و كنار صحنه‌هاي اجتماعي شاهد اين رفتارها هستيم؟ دچار تناقض شده‌ايم؟ يعني كار و رفتار غلطي مي‌كنيم و در برابر پرسش از علت اين رفتارمان، خودآگاهي خودمان را مغلوب شرايط اجتماعي مي‌كنيم كه نسبت به آن هم آگاهي داريم.

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه




نمی‌دونم کدوم فیلسوف بود که می گفت زندگی مثل جریان رودخانه‌ای است که هیچوقت برنمی گردد و مدام به جلو می‌رود.
و حالا می‌بینی که رودخانه‌ی زندگی با رفتنش برای بعضی‌ها خاطرات خوش از گذشته‌هایی به جا گذاشته که آرزو می‌کردی کاش تکرار شدنی بودند.
احساس زیبای نخستین آشنایی با همدم و در آغوش کشیدن نوزادی که قد کشیده و بزرگ شده و البته تو را از لذتی به لذتی دیگر مشغولت کرده.
زندگی را باید دریافت و لحظه لحظه‌ی آن را باید با تمام حواس درک کرد و خدا را سپاس گفت از این همه زیبایی که اطراف ماست و لذت‌هایی که ساده هستند مثل رنگ آبی آسمان.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

این ژاپنی ها!




تو این ماجرای زلزله و سونامی ژاپن خیلی داستان ها از نظم و مقاومت و تلاش برای احیای دوباره ی زندگی منتشر شده که اگر با بدبینی بخواهیم بگیم بخشی از آنها ممکنه بزرگنمایی باشه، اما به هر حال انتشار این نوع مطالب بیانگر اینه که ملت ژاپن، بسیار با اراده و تلاش گر هستن و هر کس خودش را عنصری در راه بزرگی و عظمت نام ژاپن و ملتش می بینه و حالا این ماجرا تایید دیگری است بر این حقیقت:
پنجاه نفرعلیرغم خطر مرگ برای کنترل در راکتورفوکوشیما باقي مانده اند.مردم ژاپن به آنها سامورایی مي گويند.
این گروه کوچک مهندسین و تکنسین ها به صورت قهرمانان ملی ژاپن در آمده اند.به آنها “کامی کازی” (خلبانان از خود گذشته ای که در جنگ جهانی دوم هواپیمای خود را به ناوهای آمریکایی می زدند) و سامورایی گفته می شود. آنها در معرض تشعشعات بسیار قوی رادیو اکتیو هستند و بدون شک بسیاری از آنها در نتیجه پیامد آن جان خواهند سپرد. جایشان را هر پانزده دقیقه عوض می کنند تا از تشعشع نسوزند. پنجاه نفر داوطلبانه برای کنترل راکتور در مرکز مانده اند. بیست نفر دیگر هم با وجود خطر مرگ به آنها پیوسته اند تا راکتور را از کار بیندازند.
امروز در ژاپن همه می دانند که اگر از بروز فاجعه ای عظیم جلوگیری شده، بخاطر فداکاری مردانی بوده که هویتشان اعلام نشده است.
در میان آنها مردی 59 ساله است که تنها هجده ماه به بازنشستگی اش باقی مانده است. دختر او پیامی تکان دهنده در سایتی که به قربانیان زمین لرزه اختصاص یافته، به این شرح منتشر کرده است:

"حالا ديگه وقتي پرسيدن دليل پيشرفت يك كشور چيه؟ نگيد هوش و ذكاوت، فرهنگ قديمي و... بگيد تعهد و از خودگذشتگي، بگيد فرهنگ بالا، فرهنگي كه توش سامورايي ها افسانه نيست بلكه واقعيته ....

من خودم بعيد بدونم كه بتونم مثل اونها بزرگ باشم، ولي اميدوارم بتونم براي اونها احترام لازم رو قائل بشم"