۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه


دهمین انتخابات ریاست جمهوری در ایران (فارغ از نتیجه و تحولات پس از آن)را باید بدون تردید برگی مهم در تاریخ معاصر ایران قلمداد کنیم؛ عجیب اینکه، نسل همسن و سال من، سی سال است که فراوان شاهد اینگونه ورق خوردن‌های تاریخ معاصر بوده‌ایم! دفتر مشقمان باور کنید تمام شد، از بس که این تاریخ معاصر هی ورق خورد و خورد ...
اما از ویژگی‌های ورق خوردن این دفعه، یه نکته‌ی قابل تامله که به نظرم مثل یک مولود نه چندان دلچسب، از دل تحولات اخیر ظاهر شد و آن ظهور دو گروه یا دو دیدگاه بود که اگرچه در جریان پیش و پس از انتخابات این هر دو، تمامی یا بخش عمده‌ای از سی سال گذشته را به چالش کشیدند، اما نکته‌ی جالب‌تر اینکه این دو سازگاری بسیار اندکی (اون هم بخاطر وجود برخی شخصیت‌ها و ارزش‌های مشترک مذهبی) با هم دارند.
یک طرف دیدگاهی رادیکال و در ظاهر (و البته واقعا مخلصانه و باطنی) با تکیه بر اصول مذهبی، تمام سی سال گذشته انقلاب را دورانی همراه با مماشات، سازشکاری، دزدی و غارت بیت‌المال توصیف می‌کنه و همانطور که در جایی گفته بودم، تاریخ انقلاب را از دوران آغاز ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد حساب می‌کنن.
در دیگر سو بیشتر نسل جدید یا سوم قرار دارند که آنها هم معتقدند مسیر سی سال گذشته روند درستی نداشته، چرا که نتیجه‌اش شده، دیدگاه بالا و رئیس جمهوری که بصورتی غیرقانونی به دیگران تهمت می‌زنه و تاریخ سی سال گذشته را زیر سوال می‌بره، بنابراین این گروه هم مخالف روند سی سال گذشته هستند.
اما این وسط به عنوان برون‌شد این چالش‌ها، یه اتفاق نامیمون افتاد و اون اینکه بقول جامعه‌شناسان، انقلاب ایران هم بالاخره شروع کرد به خوردن فرزندان خودش!
در این گفتگوهای گاه عصیانگرانه و عصبانی طرفین در انتخابات اخیر چه بخواهیم چه نخواهیم فرزندان این انقلاب حال شخصیت‌هایی مانند: امام خمینی، هاشمی رفسنجانی، مهدی کروبی، میرحسین موسوی و ... و ساختارهایی مانند: بسیج و سپاه و ... بارها به زیر سوال رفتند.
اما آیا این قدرشناسی است که یکباره همه چیز را زیر سوال ببریم؟ آیا دوباره قصد داریم سیاه و سفید بنگریم و گذشته‌ی خود را زیر پا بگذاریم؟
آیا اگه این انقلاب نبود، اصولا چنین شرایط مهیا می‌شد که ایران را به عنوان پرچم‌دار مردم‌سالاری در منطقه توصیف کنند؟
من ناراحتم از اینکه می‌بینم دیگه بسیج اون معنا و مفهومش را از دست داده و تبدیل شده به اهرمی در دست یک جناح برای سرکوب مخالفینش، و چه اشتباه بزرگی بود این کار.

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

نور حقیقت


هر قدر خواستم از موضع گیری خودداری کنم و وارد بحث انتخابات نشم، دیدم نمی شه، یعنی واقعا نمی شه، مناظره امشب بین آقایان میرحسین موسوی و احمدی نژاد را که تماشا کردم دیدم لحظه لحظه ی آن، ذره ذره خرد شدن شخصیتی بود که باید نماینده و نماد ملتی بزرگ باشد. ایشان بجای دفاع از سیاست های خود پیوسته نسبت به هاشمی رفسنجانی و خاتمی و تمام سی سال گذشته انقلاب فرافکنی و عقده گشایی داشت. خیلی عجیبه که ایشان تمام دوران امام را زیر سوال می بره.
آقای احمدی نژاد در کمال اعتماد به نفسی! تغییر سیاست های آمریکا و اروپا و تمایل آنها به برقراری رابطه با ایران را نتیجه ی تنها چهار سال بی سیاستی های خود می داند! پرسش اینجاست که شجاعت و رشادت ملت بزرگ ایران در سی سال گذشته که تحت دولت های قبلی زندگی کردند، از ایران دفاع کردند، سینه های خود را سپری ساختند تا ارزش هایشان را حفظ کنند، در این دستاوردهای کنونی چه وزنی دارند؟ راستی هشت سال رشادت جوانان این مرز و بوم که خون و جان خود را فدا کردند، در این معادله کجاست؟ راستی ایشان و رهبر فکری ایشان یعنی مصباح یزدی در دوران امام و جنگ کجا بودند؟
چرا باید رئیس جمهور که مجری قانون است، بیاید و برای هفت نفر از شهروندان این کشور تهمت بزند؟ پرونده سازی کند؟ امیدوارم که این هفت نفر با شکایت حقوقی و برای روشن شدن حقیقت (چه بسا خود آنها محکوم شوند)، خواستار رسیدگی حقوقی به این اتهاماتات شوند.
و سخن آخر...
این مناظرات و تضارب آراء نعمتی است برای اینکه مردم نور حقیقت را دریابند، امیدوارم همه ی مردم فارق از هرگونه پیش داوری و تنها با هدف اعتلای این ملت و کشور بر پایه توصیه پروردگار در قران که فرمود: سخنان را گوش سپارید و سپس نیکوترین آنها را اختیار کنید، به سخنان گوش دهند و بهترین ها را برگزینند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

بسیجی


دیروز (شنبه) سالروز بزرگداشت کشته شدگان جنگ جهانی دوم بود، در کشورهای مستقل همسود (مشترک المنافع یا همان جمهوری های پیشین شوروی)، این مراسم با شکوه فراوان برپا می شه و علاوه بر اینکه با حضور بر سر بناهای یادبود سربازان و جنگاورانی که در طول جنگ دهشتناک جهانی دوم جانشان را در راه دفاع از کشورشان فدا کردند و نثار دسته گل، بازماندگان آن زمان که الان پیرمردان و پیرزنانی 80-90 ساله هستند، با نصب مدال های افتخارشان در شهر مشاهده می شوند و به شدت هم مورد احترام مردم قرار می گیرند. یه پیرزنی هست به نام «لنا» که می گه در جنگ جهانی دوم تیربارچی بوده.
با دیدن مراسم این روز به یاد بسیجی هایی افتادم که در سنین نوجوانی و یا جوانی و با خلوصی فراوان رفتند و از خاک و میهنشان دفاع کردند، اما متاسفانه سیاست بازی های برخی چهره ی این مردمی ترین نیروی شبه نظامی جهان را چنان آلوده کرد که بسیجی های قدیمی به ندرت مایلند بگویند که آنها بسیجی هستند.
و حالا فرمانده ی سپاه عنان از کف داده و از خودش فتوا در می کنه که آن بخش از بسیج که با فعالیت نظامی درگیر نیست، می تواند در انتخابات مشارکت فعال داشته باشد. گویا این عزیز دل برادر! فراموش کرده اند کسی که دستور تشکیل این نیرو را صادر کرد، خودشان موکداً از مداخله همه ی قوای مسلح در امور سیاسی پرهیز دادند.
بسیجی و یا هر نظامی دیگری به عنوان شهروند عادی می توانند در هر فعالیت سیاسی مشارکت کنند، اما اینکه قرار باشد به نام بسیج وارد فعالیت سیاسی شود، این یعنی بازیچه کردن بسیج و آلودن نام او به سیاست که متاسفانه برای عده ای به دلیل هدف والا و مقدسشان مباح! است. نگرانم که خدای نکرده وضعیت ما مثل ترکیه و پاکستان و عراق نشه که نظامیان وارد معرکه ی سیاست شدند. خدا بخیر کنه.

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

تیمور لنگ



اين روزها در ازبکستان مراسم یادبود 673‌مین سالروز تولد «امیرتیمورگورکانی» موسوم
به «تیمور لنگ» است و روزی نیست که رسانه‌های همگانی این کشور از این بنیانگذار سلسله‌ی گورکانیان با لقب «صاحب قران» یاد نکنند. حاکم خونریزی که می‌گویند خشونت و درندگی در جنگ‌هایش شهره‌ی خاص و عام بود، چنانکه وقتی اصفهان را فتح کرد و پس از کشتار حدود 70 هزار از ساکنین آن، در برابر التماس یکی از بزرگان شهر برای امان دادن به کودکان، با خونسردی تمام، اسبش را به سمت یتیمان راند و سپاه وی نیز به پیروی از وی چنان کردند و ....
«تیمور» به زبان ترکی آسیای‌مرکزی «تیمیر» نیز می‌گویند، به معنای <آهن> است و به همین خاطر در این منطقه به راه‌آهن می گویند: «تیمیر یولی» .

اما یکی از داستان‌های مشهور در تاریخ، رویارویی وی با لسان‌الغیب حافظ است. آمده است زمانی که تیمور لنگ، شیراز را فتح کرد، از ساکنین شیراز خواست برای جلوگیری از قتل‌عام، مبلغی پول و جواهر بدهند که آنها نیز پذیرفتند و پرداخت آن بر اساس تقسیم‌بندی محلات آن موقع در شیراز تقسیم شد و هر محله نیز سرانه‌ی ساکنین خود را تعیین کرد و از جمله مبلغی برای حافظ مشخص گردید!
دکتر حسین زرین‌کوب در کتاب «از کوچه رندان» این داستان را اینطور نقل کرده است: جهانجوی تاتار «... وقتی به شیراز رسید، حافظ پیر را در مقابل خود خاضع و ترسان یافت. شاعر فرتوت که با وجود فقر خویش ظاهراً در آغاز سلطنت زین العابدین، چنان مفتون آن «ترک شیرازی» بود که می‌خواست «سمرقند و بخارا را» نیز به «خال هندوی» وی سودا کند، اکنون در شیراز خود را با مالک واقعی سمرقند و بخارا مواجه می‌یافت که برای تنبیه ترک شیرازی آمده بود ... در این میان شاعر پیر (حافظ) که ... ظاهراً از حیث معیشت در مضیقه بود...از عهده پرداخت این مال بر نمی‌آمد، به ترک سمرقندی پناه برد. می‌گویند تیمور وقتی اظهار افلاس وی را شنید، با اشاره به یک شعر معروف او گفت: کسی که می‌تواند سمرقند و بخارا را به خال هندویی ببخشد، مفلس نباشد. خواجه جواب رندانه‌اش را حاضر داشت. قبای ژنده و تن نیم عریانش را نشان داد و گفت از این بخشندگی‌هاست که به این روز افتاده‌ام. ...»

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

ازبکستان - سمنو


شاید پس از تاجیکستان، بیشترین نمادها و نموداهی نوروزی را بتوان در ازبکستان پیدا کرد. اگرچه بصورت چارچوب بندی شده ای نوروز را جشن نمی گیرند، بطوری که روز اول نوروز درست مثل کریسمس در میدان اصلی شهر مردم جمع می شوند و به جشن و پایکوبی می پردازند، تنها تفاوتش این گردهمایی اینه که در کریسمس نیمه شبه و در نوروز پیش از ظهر.
به همین خاطر چند روز پیش یه دیپلمات غربی اینجا می گفت: اینها نوروز را چشن می گیرند، اما نمی دانند که چه کار باید بکنند؟ که خیلی برام جالب بود و من هم از فرصت استفاده کردم و در مورد ریشه ی نوروز، آغاز بهار، هفت سین، سمنو، آداب و رسوم نوروز و ... توضیح دادم که خیلی اظهار علاقه مندی می کرد.
اما در مورد سمنو:
ازبک ها برخی آداب و رسوم نوروزی را به نظرم خیلی ناب برگزار می کنند که شیرین ترینش! تهیه ی همین «سمنو»ست که ازبک ها بهش می گن: «سَمَلَک» SamalaK.
تهیه کردنش هم کلی تفصیلات داره! نه مثل ما ایرانی ها که چند روز مانده به روز اول سال و تنها برای آن روز، بلکه از دو تا سه هفته پیش از نوروز تا دو سه هفته پس از آغاز بهار، سمنو می پزند و در بازار می شه این سمنوها را تهیه کرد که خیلی هم خوشمزه هستند؛ و جالب آنکه پخت «سمنو» هم با دعوت از بستگان و همسایگان و بصورت دسته جمعی تهیه می شه، درست مثل تهیه آش و حلیم نذری در ایران خودمان.

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

ریاست جمهوری مادام‌العمر!


آرام آرام فضای انتخاباتی در ایران داره گرم می‌شه. اعلام غیررسمی نامزدهای ریاست جمهوری مهمترین بحث این روزهاست.
سید محمد خاتمی و کروبی از نخستین کسانی هستند که نامزدیشان را خودشون اعلام کردن، میرحسین موسوی هم در نوبته، احمدی‌نژاد هم بعیده نامزد نشه و در کنار اینا قالیباف و لاریجانی و شاید محسن رضایی هم بیان.
موضوع اینه که مردم ایران هنوز در چارچوب چهره‌ها می‌اندیشند، به همین خاطر:
میر حسین موسوی مثل یک آرمان می‌مونه؛ سید محمد خاتمی هم همینطوره، او هم حس مثبت و قشنگی در مورد یک "یوتوپیا" حداقل در بین روشنفکران و دانشگاهیان ایجاد می‌کنه؛ محمود احمدی نژاد اما بیشتر به نظر می‌رسه تلاش کرده تا چهره‌‌ای مقتدر و مذهبی از خودش نشون بده، اگرچه عزل و نصب‌های متعدد و نیز تغییر سیاست‌هایش با آنچه که گفته بود، بیشتر نشانگر روشن نبودن اولویت‌ها و اهداف او در صحنه‌ی اجتماعی و اقتصادی است؛ کروبی هم بیشتر به نظر می‌رسه بدنبال اثبات خودشه و با نوعی مبهم‌گویی و شلوغ‌کاری! می‌خواد بگه اگه رئیس جمهور بشه، کاری می‌کنه کارستان و البته در کنار اونا قالیباف، لاریجانی، ولایتی و ... مطرح هستند.
اما نکته جالب اینکه در این میان هنوز هیچ حزب و یا گروهی نیست که ابتدا اولویت‌هایش را به مردم معرفی کنه و بعد بگه خب حالا بر این اساس، فلان عضو حزب ما مجری این سیاست‌ها خواهد بود، حالا ممکنه این مجری چهره‌ی چندان شناخته شده‌ای هم نباشه! اگرچه بطور کلی، دو گروه اصول‌گرا و اصلاح‌گرا مطرح هستن، اما این تقسیم بندی بیشتر بیانگر دو کلیت هستند، مثل سیاه و سفید، یا این یا اون!
با وجودی که دوم خرداد 1377 را باید یک مرحله جدید در رشد فکری مردم ایران بدونیم، آن هم بعنوان مرحله‌ای بسوی گوش کردن به دیدگاه‌ها، اما نه الزاما رها شدن از چهر‌ه‌ها؛ اما هنوز هم حقیقتا روشن نیست که الان اگه کسی با رؤسای جمهور قبلی داشته باشه، باید یقه‌ی کدام حزب را بگیره؟؟ یا به اون رای نده؟
این شیوه‌ی نامزد کردن و نامزد شدن در ایران بیشتر نشانگر عدم شجاعت گروه‌ها و احزاب در معرفی دیدگاه‌هایشان است.
شما ببینید در پایان دوران هشت ساله‌ی ریاست جمهوری خاتمی (و حتی همان چهار سال اول) در میان همان گروه‌های اصلاح‌گرا اختلاف نظر افتاد؛ همین شرایط را هم الان در طیف اصول‌گرا شاهدیم، دیدگاه‌ها و سخنان گروه‌ها و طیف‌های این گروه الان حداقل بیانگر اختلاف نظر در عملکرد احمدی‌نژاده و در این میان حتی گروه‌های عضو هر طیف از انتصاب خود به رئیس جمهور طفره می‌روند.
یه بار اینجا گفتم که انقلاب اسلامی حداقل باعث شد تا نظام ما جمهوری باشه،‌ و گرنه با توجه به شرایط منطقه و رویکرد حاکم بر حکومت‌ها و البته روحیه‌ی ما ایرانی‌ها؟؟ بعید می‌دونم هیچ طیفی تمایل نداشته باشه که ریاست جمهوری مادام‌العمر را برای خودش نخواد‌!

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

و این افغانی های ستمدیده!


بی وطنی دردی است که تا نچشی، درک نمی کنی، اگرچه من هم به معنای دقیق آن نچشیده ام، اما می توانم درک کنم که جایگاه وطن حتی سلامتی فرق داره و بی وطنی حتی دردش از جان دادن بالاست، حتی بالاتر از زمانی که خود یا عزیزت را در بستر بیماری از دست بدهی، خیلی بالاتر از اینهاس.
بی وطنی یعنی بریده شدن از هویت، یعنی احساس تنهایی، حتی اگر همراه و در کنار صدها هموطن خود باشی در یک محله در کشوری دیگر.
خاک وطن، چیز دیگری است؛ اما به آن شرط که آنجا احساس امنیت داشته باشی، حتی اگر مریض شوی یا به دردی علاج ناشدنی خود و یا عزیزت از دنیا بروی.
وطن آن زمان وطن است که امنیت داشته باشی.
و اینجا (اوز-بکیستان1) افغانی هایی دور از وطن می زیند، آمار دقیقشان را ندارم، اما تعداد زیادی از فرزندانشان در مدرسه ی ایرانی و کنار دانش آموزان ایرانی درس می خونن، اما اونا فقط تا پایان سال تحصیلی 88-87 باید اینجا باشن، به این خاطر که در وطنشان نیستند.
دولت اوز-بکیستان ادامه ی تحصیل افاغنه را در مدرسه ایرانی ممنوع کرده! و به شیوه های گوناگون و ایجاد فشار بر آموزگاران و سفارت ایران، جلوی این اقدام را از سال بعد قراره بگیره و تا الان هم هیچ قرینه ای نیست که در این رویه تغییری بدن.
اما ما ایرانی های انسان دوست به گواه تاریخ طولانی چند هزار ساله، هیچگاه علیه قوم و مذهبی جنگی نکرده ایم، آنها را به آزار و اذیت نکشانده و همواره پناهگاهی برای آنها بوده ایم، مثل قزاق ها، ترکمن ها، از-بک – ها، افاغنه، عراقی ها و ... حتی این انسان دوستی مان محدود به خاک خودمان هم نمی شود.
به هر حال مدتی است که دانش آموزان افغان در اینجا دچار تشویش خاطر و افسردگی هستند، چرا که برای سال بعد هیچ چشم اندازی و انگیزه ای برای تحصیل ندارن، چنان با شور و اشتیاق در کنار ایرانی ها اینجا درس می خونن و با آنها رفاقتی به هم زده اند که تا حالا اینقدر به افغان ها نزدیک نبودم، چقدر بچه هایشان مودب و با شرم و حیا هستن، حتی والدین ایرانی هم از همین الان احساس دلتنگی می کنن برای سال بعد.
به مناسبت دهه فجر یه سرود خیلی قشنگ به نام «خاک پاک وطنم» تدارک دیده بودند، با لهجه ی شیرین افغانی و لباس های زیباتر محلی افغانی. وقتی اجرایشان را دیدم، ناخودآگاه اشک در چشمانم جمع شد، از ستمی که بیش از 40 سال است بر این ملت ستمدیده روا می رود... و هنوز طالبان از یک سو، پاکستان از سویی دیگر و آمریکا و غرب با دست دست کردن از سوی دیگر هیزم بر این آتش دردشان می گذارند...
--------------------------------------
1) نام این کشور را اینطوری نوشتم که گرفتار سانسورچی های اینجا نشم!

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

پرسش


گاهی حتمن سعی کنین در شناختتون شک و تردید راه بدین! اونو در معرض پرسش قرار بدین و برای پاسخ به اون پرسش ها هم با جسارت دنبال پاسخ برین.
هیچ اشکالی نداره! چون نهایت کار یه حالت بیشتر نداره! نگاه و ایمانتان نسبت به زاویه شناختتان به محک گذاشته می شه. البته اگه از همین به محک گذاشته شدن هراس نداشته باشین؟ و فکر نکنین که اگه من این پرسش را بکنم، نکنه سنگ بشم!
در این میان نسبت به کلام و سخن کسی که در طرفداری از دیدگاه شما حرف می زنه همیشه اعتماد نکنین، برید اونور خط و از استدلال های اونطرف هم پرس و جو کنید! بقول یه ضرب المثل انگلیسی: خودتونو بذارین تو پوست دیگران.
اما کلام آخر:
آفتی که برای این روش وجود داره، اینه که تکفیر بشین و مورد انزوا قرار بگیرین. یعنی گاهی تنها به صرف طرح پرسش ممکنه دچار مشکل شین. حالا ممکنه واقعا پاسخ به آن پرسش بر ایمان قبلی شما بیفزایه، اما همان صرف پرسش گاهی دردسر ساز می شه. به همین خاطر پرسشتان را با هر کسی در میان نگذارین.
اما نکته مهم اینه که:
هیچوقت تو اون پرسش نمونین. هیچوقت خود پرسش را استدلال قرار ندین. اگرچه در جان هر پرسشی نقدی نهفته است، اما ماندن در پرسش باعث گمراهی و سردرگمی می شه.