۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

و این افغانی های ستمدیده!


بی وطنی دردی است که تا نچشی، درک نمی کنی، اگرچه من هم به معنای دقیق آن نچشیده ام، اما می توانم درک کنم که جایگاه وطن حتی سلامتی فرق داره و بی وطنی حتی دردش از جان دادن بالاست، حتی بالاتر از زمانی که خود یا عزیزت را در بستر بیماری از دست بدهی، خیلی بالاتر از اینهاس.
بی وطنی یعنی بریده شدن از هویت، یعنی احساس تنهایی، حتی اگر همراه و در کنار صدها هموطن خود باشی در یک محله در کشوری دیگر.
خاک وطن، چیز دیگری است؛ اما به آن شرط که آنجا احساس امنیت داشته باشی، حتی اگر مریض شوی یا به دردی علاج ناشدنی خود و یا عزیزت از دنیا بروی.
وطن آن زمان وطن است که امنیت داشته باشی.
و اینجا (اوز-بکیستان1) افغانی هایی دور از وطن می زیند، آمار دقیقشان را ندارم، اما تعداد زیادی از فرزندانشان در مدرسه ی ایرانی و کنار دانش آموزان ایرانی درس می خونن، اما اونا فقط تا پایان سال تحصیلی 88-87 باید اینجا باشن، به این خاطر که در وطنشان نیستند.
دولت اوز-بکیستان ادامه ی تحصیل افاغنه را در مدرسه ایرانی ممنوع کرده! و به شیوه های گوناگون و ایجاد فشار بر آموزگاران و سفارت ایران، جلوی این اقدام را از سال بعد قراره بگیره و تا الان هم هیچ قرینه ای نیست که در این رویه تغییری بدن.
اما ما ایرانی های انسان دوست به گواه تاریخ طولانی چند هزار ساله، هیچگاه علیه قوم و مذهبی جنگی نکرده ایم، آنها را به آزار و اذیت نکشانده و همواره پناهگاهی برای آنها بوده ایم، مثل قزاق ها، ترکمن ها، از-بک – ها، افاغنه، عراقی ها و ... حتی این انسان دوستی مان محدود به خاک خودمان هم نمی شود.
به هر حال مدتی است که دانش آموزان افغان در اینجا دچار تشویش خاطر و افسردگی هستند، چرا که برای سال بعد هیچ چشم اندازی و انگیزه ای برای تحصیل ندارن، چنان با شور و اشتیاق در کنار ایرانی ها اینجا درس می خونن و با آنها رفاقتی به هم زده اند که تا حالا اینقدر به افغان ها نزدیک نبودم، چقدر بچه هایشان مودب و با شرم و حیا هستن، حتی والدین ایرانی هم از همین الان احساس دلتنگی می کنن برای سال بعد.
به مناسبت دهه فجر یه سرود خیلی قشنگ به نام «خاک پاک وطنم» تدارک دیده بودند، با لهجه ی شیرین افغانی و لباس های زیباتر محلی افغانی. وقتی اجرایشان را دیدم، ناخودآگاه اشک در چشمانم جمع شد، از ستمی که بیش از 40 سال است بر این ملت ستمدیده روا می رود... و هنوز طالبان از یک سو، پاکستان از سویی دیگر و آمریکا و غرب با دست دست کردن از سوی دیگر هیزم بر این آتش دردشان می گذارند...
--------------------------------------
1) نام این کشور را اینطوری نوشتم که گرفتار سانسورچی های اینجا نشم!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

حمید جان: دولت اینجا ادامه ی تحصیل افاغنه را در مدرسه ایرانی ممنوع کرده ... دارای ابهامه.

مقصود دولت، اینجا ادامه... و مقصود دولت ایرانه؟ و یا
دولتِ اینجا... و مقصود دولت ازبکستانه؟ چون این دومی به نظر عجیب میاد که اونها در این مورد نظر بدن و یا اعمال فشار کنن. برعکس حداقل در پکن می میدونم که دولت خود ما از سال پیش ورود افغانیها رو به مدرسه ممنوع کرد.

بله افغانستان هم درد بزرگیه و بیشترش هم به خود اونها برمیگردهو تو همین الان می بینی که با وجود نیروهای ناتو طالبان برمیگرده و مثلا یکی دو شهر رو میگیره. معلومه که اینها واقعا پایگاه مردمی دارن که هم نیروی انسانی دارن و هم بهرحال راه ها براشون بازه و این خودش درد بزرگتریه.

از سوی دیگه من گاهی اوقات سایتهای افغانی رو می بینم. اونها هم مثل ما گرفتارن. یک کاه پیش یک ناشر رو بیست سال زندان بریدن چون قرآن رو بدون متن عربی و فقط با ترجمه فارسی چاپ کرده بود!!!
تا بعد.

ناشناس گفت...

سلام حمید جان.میشه گفت یه جورائی منم این درد و تجربه کردم،در این مورد خیلی هم فکر کردم واینجا فقط نظر شخصیمو میگم که سطح آگاهی شخصی خود من وتاثیراتی که از محیط اعم از حرفها وتبلیغاتی که اکثرشونم بی پایه واساس بود وتبلیغات اینوریها هم که میوه خودشان را خیلی شیک ،مرتب ،بانظم ،قانون وهزاران زیبائی دیگر که امثال من را غربزده کرد.منظورم از این مقدمه تقریبا طولانی این بودکه در بسیاری از موارد ما نان عمل خودمان را می خوریم وهر چه را کشته ایم میدرویم.اگر روزی ملتها چراغ به دست بشوند مطمئن باش که به راحتی تن به هر ظلمی نمی دهند.این قصه سر دراز دارد.موفق باشی.

ناشناس گفت...

کتاب بادبادک باز رو بخونید .اگر فیلمش رو هم ببینید خوبه.(شاید خوندین ودیدین تاحالا)در مورد بی وطنی افغان های ستمدیدس.خیلی مسائل رو در مورد افغان ها روشن می کنه. در مورد بدبختی هایی که کشیدن و...