سه خاطره از نمايشگاه كتاب امسال:
ماجراي نخست:
- اولي: ك...م... (دو ناسزاي بسيار ركيك) هر چي گفتم بيشتر تخفيف نداد.
-دومي: حقش بود كتابو كش ميرفتيم.
ماجراي دوم:
- بيا كتاب داستان كودكان ببر، قيمتش به اندازهي قيمت مجله هم نيست بدو ببر (!!)
(حقيقتن بهاي كتابش به اندازهي مجله هم نبود اما ارزش آن به مراتب كمتر بود چقدر اشتباه حروفچيني و نگارشي داشت)
ماجراي سوم:
- مادر: نيگا كنين، اون سروش صحته.
پدر: بچهها بريم عكس بگيريم.
سروش صحت: خواهشم ميكنم بفرمايين.
(عجب اتفاق نادري، همزمان شارژ گوشي مادر و پدر تموم شد!)
سروش صحت: انشاءالله باشه براي بعد.
و بچهها دمق به مسير خود ادامه دادند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر