۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

جك و لوبياي سحر آميز


داستانش را حتما مي دونيد: كسي تعدادي لوبيا به قيمت خوب به پسربچه اي مي‌ندازه كه در ظاهر خاصيتي نداشتن و اون پسر هم كلي بخاطر اين معامله مورد سرزنش قرار مي‌گيره كه پول را دور ريختي و سرت كلاه گذاشتن و از اين حرفا..
حالا شده داستان يه بنده‌ي خدايي كه به نيت ساخت يك ساختمان معامله اي كرده و ملكي خريده، خب تو چند ماه نخست كه براي پروانه‌ي ساختمان اقدام مي كنه با توجه به حرف و حديث هايي كه در مورد وجود يك طرح جامع شهري در آن محل به نظرش رسيد كه فروشنده و آژانس مسكني كه اين ملك را فروخته‏، سرش كلاه گذاشته اند كه البته آنها هم در حقيقت با آگاهي از وجود چنين طرحي و به نيت خلاص شدن از اون ملك اين كار را كرده بودن‏، اما موضوع براي خريدار جديد هرچي جلوتر كه رفت جالب تر شد، براي اينكه:
شهرداري محل در ابتدا مي‌گفت به شما پروانه‌ي ساخت مي‌دهيم با يك طبقه تشويقي! اما بعد سنگ اندازي كردن‏، بعد معلوم شد كه اين سنگ اندازي بخاطر اين بوده كه در منطقه‌اي كه ملك واقع شده، قراره بلند مرتبه‌سازي بشه و اين ملك مي‌تونه تا 12 طبقه هم مجوز بگيره!!
حالا اين لوبيا براي اين بنده‌ي خدا اومد داشته باشه يا نه؟؟ بايد منتظر بود!
نتيجه‌گيري:
حالا غرض از بيان اين داستان اينه كه بگم يكي از ويژگي‌هاي كشورهاي در حال توسعه نبود برنامه‌ريزي ميان‌مدت و بلندمدت است، حتي از گذشته‌هاي دور دور (خيلي خيلي دور بازهم دورتر،‌ برو اونورتر … آها حالا خوبه!)‌در كشورهاي شرقي جان و مال مردم به تصميم‌هاي يك شبه و في البداهه مسئولين و مقامات مربوط مي‌شد‏، به همين خاطر عده اي يك شبه از عرش به فرش سقوط آزاد و در مقابل عده اي هم از فرش به عرش صعود مي‌كردند. نتيجه‌ي چنين نظامي تقويت حس تقديرگرايي و شانس در ذهن مردم بود، چرا كه نبود شفافيت و اطلاع رساني در تصميم گيري‌ها باعث مي‌شد تا مردم نتونن برنامه ريزي كنن و ساختارهاي استوار اقتصادي شكل بگيره ضمن آنكه عجله كردن، به هم زدن صف، انبار كردن‏، محافظه كاري و… از پي آمدهاي چنين شرايط عيني و ذهني است.

هیچ نظری موجود نیست: