۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه

نقطه تعادل

حالا منظورم از اين موضوع جديد چيه؟
ببينيد مي خوام بگم، اين دو (تكيه به فكر و انديشه و يا صرفا واقعيت) دو سوي افراطي براي انسان هاست.
نقطه تعادل اينه كه تركيبي از اين دو در زندگي جريان پيدا كنه.
فيلم هايي كه قهرمانانش در شرايط سخت و طاقت فرسا، با بهره گرفتن از ظرفيت هاي فكري شان، به تغيير شرايط همت مي گمارند‍، الگوهاي خوبي براي اين نوع همراهي فكر و واقعيت هستند.
فيلم هايي مثل پاپيون يا رابينسون كروزو.بویژه در فیلم پاپیون که یکی تسلیم شرایط می شه، اما دیگری با استفاده از ذهنش الگویی می شه برای دیگران.
اما در عالم واقع و بطور مثال در جامعه ايراني خودمان، هميشه اين پرسش برايم مطرح بوده كه چطور مي شه، مسئولين پيشرو مردم باشن؟ چطوري مي شه اگه مسئولين در كنار پيشبرد برنامه هاي اقتصادي و سياسي،‌به فكر بهبود وضعيت اخلاقي و اجتماعي و فرهنگي جامعه هم باشن؟
بطور مثال يه رئيس جمهور بياد بگه: مهمترن شعار انتخاباتي و برنامة دولت آتي بنده، ارتقاء سلامت رواني و اخلاقي جامعه است، اعلام كنه كه يكي از اهداف اصلي دولتش، تقويت سواد فرهنگي و تاريخي مردمه.
اين يعني كه مسئولين يك جامعه مي آد و با تكيه بر فكر به مردم الگو مي ده.
به نظر من مردم جامعه ما الان رها شده هستند.
آنها بدون پشتوانه تاريخي و فرهنگي، در فضايي از پيچيدگي الگوهاي رفتاري (گاه غيراصيل و بي بته) سير مي كنند.
تا بعد...

هیچ نظری موجود نیست: