۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه

امان از اعتياد...

اصولا آدم معتاد را جون به جونش کنین، نمی تونه دست از اعتیادش برداره، مگه به قول برادران افغانی آدم زیر بار زور نمی ره، مگه زورش پر سمبه باشه.
حالا شده داستان ما، بعد از حدود 3 سال تلاش بي وقفه در مترشح! ساختن انديشه ها‍‍، حالا كه دو سه ماهي بود داشتم استراحت مي كردم‍، آخه وبلاگ قبلي ام در پرشين بلاگ بدلايلي فني از ريخت افتاد و به توصيه اين دوست ناديدة‌ اينترنتي ام ناآرام وسوسه شدم و اومدم اينجا، بلكه چند صباحي هم اينجا اين وبلاگ را بيالايم به نوشتجاتم.
سعي دارم از مكتب همان ناآرام عزيز پيروي كنم، يعني هرچي به ذهنم (نه به زبانم) رسيد، اينجا بنويسم، البته با رعايت اصول و ملاحظات سياسي، اقتصادي، مذهبي، اخلاقي، عرفي، اجتماعي، خانوادگي و ... بقول آن شاعر گرامي (كه اسمش يادم نيست): عهد كردم كه بجز امشب و فردا شب و شب هاي دگر مي نزنم... اين ملاحظات بنده هم مثل اين شب هاس كه تمومي نداره.
اما القصه...
الان كه اين نخستين اثر بنده را مطالعه مي فرماييد، (ديگه اگه خودتان به فكر خودتان نيستيد، به من چه؟) بنده بنابر دلايلي و كمي تا حدودي با خدابيامرز مرحوم رابينسون كروزو يه جورايي احساس نزديكي دارم ... آخه جايي هستم كه همزبان ندارم، (البته بقول مرحوم پرويز فني زاده در فيلم گاو، دروغ چرا تا قبر آ ... آ.... آ...، دو فقره از اتباع تركمنستان و روسيه در كنارم هستند كه ايفاگر نقش جمعه براي رابينسون كروزو هستن.... ديگه همينه ديگه...
همدلي از همزباني بهتر است...

۲ نظر:

ناآرام گفت...

فکر کنم اشتباه می‌کنید. چون مش قاسم بود که توی دایی جان ناپلئون می‌گفت دروغ چرا؟ تا قبر آ...آ...آ...آ

Majid گفت...

خوب کردی آقا، از قدیم گفتن ترک اعتیاد موجب عادته، ما هم به نوشتن شما عادت داریم که فکر کنم از اعتیاد بدتر باشه مراکز ترک عادت کمتر از ترک اعتیاده.

القصه، شاعر در سخنی ایهام گونه گوید: بار دیگر ما به قصّه آمدیم ما از آن خلوت برون خود کی شدیم...