بین وجود داشتن و به رسمیت شناختن تفاوت های زیادی وجود داره. از جمله اينكه وجود داشتن يك چيز با حقانيت داشتن الزاما يكي نيست!
خیلی از پدیده ها - چه مثبت یا منفی - وجود دارن که نمي شه اونا رو انکار كرد، از جمله همجنس بازی یا گرایی در ايران که موضوع مورد بحث این روزهاس.
مي تونيم كنار اون، رفتارهاي ديگري همچون دروغگویی، قتل، سرقت، کلاهبرداری و ... را هم بگذاريم كه عقل مشترک و ذات طبیعی بشر در هر جامعه ای و فارغ از اعتقادات و باورها، آنها را زشت توصیف و رد می کنه. (اگرچه حتي یافتن نمونه هاي نادر، نقض كنندة گفتار بنده و دلیل بر حقانیت اونا نیست، بلكه تنها تاييد وجود آنهاست)
در پست قبلی به هیچ روی سخنم به انکار احمدی نژاد در مورد پدیده همجنسبازی در ایران بر نمی گشت، من پرسشم اینه که خبرنگاری که اون پرسش را مطرح كرد و بعد هم بعضی سایت ها تلاش می کنند تا فیلم و گزارش هايي در این خصوص منتشر کنند، از اساس هدفشان این نبود که بطور مثال احمدی نژاد در پاسخ بگوید: بله چنین پدیده ای وجود دارد و بعد آن خبرنگار هم بگوید: متشکریم! و تمام
نه، بلکه بی تردید آنها منتظر بودند تا پرسش بعدی را مطرح كنند كه: چرا آنها را مجازات می کنید؟ چرا به آنها حق فعاليت نمي دهيد و چراهای دیگه...
منتها احمدي نژاد از اول در اين مبحث را بست و اگرچه بعد توضيحاتي داد...
۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه
۱۳۸۶ مهر ۶, جمعه
اقلیت + آزادی + حقوق
این سه واژه از مفاهیم کلیدی دنیای امروز هستند و در اين ميان خیلیها آنها را به بازی می گیرند.
بی شک هنگامي كه از آزادی و حقوق سخن گفته مي شه، بیشتر (اما نه همیشه) باید متوجه اقلیتها بود، به همین دلیل در ليبراليسم هم يکی از مفاهیم هستهای (به معنای محوری نه انرژی هستهای!!) حمایت از آزادیهای فردی و اجتماعی است؛ منتها در این بین یک قیدی را همیشه مطرح می کنند: آزادی دیگران نباید در نتیجه اقدام و فعالیتی محدود و یا آسیب ببیند.
اما اينجا این پرسش مطرح می شه که چه اتفاقی باید بیفته تا تایید بشه به آزادی و حقوق کسی یا اقلیتی و یا حتی اکثریتی تجاوز شده؟
یکی از برنامههای رایج در غرب به اصطلاح Claim یا مطالبه کردن است، یعنی اگر کسی بتونه در محاکم قضایی ثابت کنه که بطور مثال یک اقدام (سخن یا رفتار)، حقوق شخصی و مرزهای آزادی او را خدشه دار کرده، میتونه از عامل این تجاوز غرامت بگیره؛
اینجا چند تا پرسش مطرح می شه:
آیا در مورد مسائل معنوی هم چنین ساز و کاری برقراره؟
مبنای قضاوت چیست؟ (این پرسش خیلی کلیدی است)
بطور مثلا آیا همجنس بازها(حتمن می دونید که باید بین این مفهوم با مفهوم دوجنسی یا نارضایتی جنسی Transsexualism تفاوت قائل بشیم که یک نوع اختلال جنسی محسوب می شه و در ايران هم به رسميت شناخته شده و درمان مي شه، يعني يك وقت زن مرد مي شه و يك وقت بالعكس!)بعنوان گروهی با گرایشهای رفتاری ناهنجار باعرف و شرایط (نه تنها مذهبی بلکه نورمال و طبیعی انسانها) می توانند از حقوق و آزادیهای یک اقلیت برخوردار باشند؟
آیا صرف وجود یک اقلیت يا يك گرايش اقليتي، می تواند مجوزی باشد برای به رسمیت شناخته شدن آنها؟
برای پاسخ گفتن به این پرسش ها باید یک دید کلان داشت.
بی شک هنگامي كه از آزادی و حقوق سخن گفته مي شه، بیشتر (اما نه همیشه) باید متوجه اقلیتها بود، به همین دلیل در ليبراليسم هم يکی از مفاهیم هستهای (به معنای محوری نه انرژی هستهای!!) حمایت از آزادیهای فردی و اجتماعی است؛ منتها در این بین یک قیدی را همیشه مطرح می کنند: آزادی دیگران نباید در نتیجه اقدام و فعالیتی محدود و یا آسیب ببیند.
اما اينجا این پرسش مطرح می شه که چه اتفاقی باید بیفته تا تایید بشه به آزادی و حقوق کسی یا اقلیتی و یا حتی اکثریتی تجاوز شده؟
یکی از برنامههای رایج در غرب به اصطلاح Claim یا مطالبه کردن است، یعنی اگر کسی بتونه در محاکم قضایی ثابت کنه که بطور مثال یک اقدام (سخن یا رفتار)، حقوق شخصی و مرزهای آزادی او را خدشه دار کرده، میتونه از عامل این تجاوز غرامت بگیره؛
اینجا چند تا پرسش مطرح می شه:
آیا در مورد مسائل معنوی هم چنین ساز و کاری برقراره؟
مبنای قضاوت چیست؟ (این پرسش خیلی کلیدی است)
بطور مثلا آیا همجنس بازها(حتمن می دونید که باید بین این مفهوم با مفهوم دوجنسی یا نارضایتی جنسی Transsexualism تفاوت قائل بشیم که یک نوع اختلال جنسی محسوب می شه و در ايران هم به رسميت شناخته شده و درمان مي شه، يعني يك وقت زن مرد مي شه و يك وقت بالعكس!)بعنوان گروهی با گرایشهای رفتاری ناهنجار باعرف و شرایط (نه تنها مذهبی بلکه نورمال و طبیعی انسانها) می توانند از حقوق و آزادیهای یک اقلیت برخوردار باشند؟
آیا صرف وجود یک اقلیت يا يك گرايش اقليتي، می تواند مجوزی باشد برای به رسمیت شناخته شدن آنها؟
برای پاسخ گفتن به این پرسش ها باید یک دید کلان داشت.
۱۳۸۶ مهر ۲, دوشنبه
عرف و قانون
در بين مردم جمهوري هاي شوروي از جمله قزاقستان (1) يك عرف و سنت (هم مسلمانها و هم مسيحيها)به يك قانون ملي تبديل شده است.
بر اين اساس دختر عمو و پسرعمو و دختر خاله و پسرخاله (و اين جور نسبتها) با هم محرم حساب ميشوند! و خيلي جالبه كه به آنها مي گويند: برادر و خواهر ناتني (حالا تلفظ روسي اش مي شه: ”دوايو رودنيي برات“ يا ”دوايو رودنيي سيوسترا“ كه در اينجا برات و سيوسترا يعني برادر و خواهر)(و براي تشخيص دقيق بطور مثال به پسرخاله ميگويند: برادر ناتني از طرف مادر و به دخترعمو مي گويند: خواهر ناتني از طرف پدر و ... ) و از آنجا كه در اسلام ازدواج با محارم از جمله خواهر و برادر ممنوع است، پس ازدواج با آنها بر اساس عرف و قانون ممنوع شناخته شده است و جالب اينكه اين ممنوعيت تا هفت پشت اجرا مي شود. جالبه كه در بين مسيحي هاي اين كشورها هم چنين رفتاري وجود داره.
وقتي بيشتر كنكاش كردم تا ريشه اين رفتار را بفهمم به اين رسيدم كه در كتابهاي احاديث اهل سنت كه صحيح مسلم و بخاري از معتبرترين آنها هستند، حديثي از پيامبر اكرم آمده كه در آن فرمودهاند: ازدواج بين دختر عمو و پسر عمو و دختر خاله و پسرخاله جايز است، ليكن نسل ضعيف در بين خود باقي نگذاريد.(اين سخن در واقع ريشة اين يافتة علمي است كه خيلي از مشكلات جسمي و ذهني ميتواند در نتيجة ازدواجهاي فاميلي ايجاد شود.)
حالا جالبه كه چطوري متوجه اين موضوع شدم، موضوع از اين قرار بود كه از يك قزاق تازه ازدواج كرده پرسيدم كه آيا با خانمت نسبت فاميلي داري؟ مثلا دخترعمو يا دخترخاله ات نيست؟ گفت: نه، ازدواج با آنها حرام است، مگر در ايران بر اساس اسلام رعايت نمي شود؟؟؟
جالبه که در بين توده هاي مردم (نه مسلمانان آگاه به شريعت) بخش دوم سخن پیامبر ابتدا به یک عرف و صدها سال بعد به یک قانون تبدیل شده و حتی بخش نخست به فراموشی سپرده شده است.
(1) - توضيح: در قزاقستان حدود يكصد قوم و نژاد زندگي مي كنند كه بزرگترين آنها قزاق ها با حدود 50 درصد و پس از آن روسها با حدود 30 درصد هستند
بر اين اساس دختر عمو و پسرعمو و دختر خاله و پسرخاله (و اين جور نسبتها) با هم محرم حساب ميشوند! و خيلي جالبه كه به آنها مي گويند: برادر و خواهر ناتني (حالا تلفظ روسي اش مي شه: ”دوايو رودنيي برات“ يا ”دوايو رودنيي سيوسترا“ كه در اينجا برات و سيوسترا يعني برادر و خواهر)(و براي تشخيص دقيق بطور مثال به پسرخاله ميگويند: برادر ناتني از طرف مادر و به دخترعمو مي گويند: خواهر ناتني از طرف پدر و ... ) و از آنجا كه در اسلام ازدواج با محارم از جمله خواهر و برادر ممنوع است، پس ازدواج با آنها بر اساس عرف و قانون ممنوع شناخته شده است و جالب اينكه اين ممنوعيت تا هفت پشت اجرا مي شود. جالبه كه در بين مسيحي هاي اين كشورها هم چنين رفتاري وجود داره.
وقتي بيشتر كنكاش كردم تا ريشه اين رفتار را بفهمم به اين رسيدم كه در كتابهاي احاديث اهل سنت كه صحيح مسلم و بخاري از معتبرترين آنها هستند، حديثي از پيامبر اكرم آمده كه در آن فرمودهاند: ازدواج بين دختر عمو و پسر عمو و دختر خاله و پسرخاله جايز است، ليكن نسل ضعيف در بين خود باقي نگذاريد.(اين سخن در واقع ريشة اين يافتة علمي است كه خيلي از مشكلات جسمي و ذهني ميتواند در نتيجة ازدواجهاي فاميلي ايجاد شود.)
حالا جالبه كه چطوري متوجه اين موضوع شدم، موضوع از اين قرار بود كه از يك قزاق تازه ازدواج كرده پرسيدم كه آيا با خانمت نسبت فاميلي داري؟ مثلا دخترعمو يا دخترخاله ات نيست؟ گفت: نه، ازدواج با آنها حرام است، مگر در ايران بر اساس اسلام رعايت نمي شود؟؟؟
جالبه که در بين توده هاي مردم (نه مسلمانان آگاه به شريعت) بخش دوم سخن پیامبر ابتدا به یک عرف و صدها سال بعد به یک قانون تبدیل شده و حتی بخش نخست به فراموشی سپرده شده است.
(1) - توضيح: در قزاقستان حدود يكصد قوم و نژاد زندگي مي كنند كه بزرگترين آنها قزاق ها با حدود 50 درصد و پس از آن روسها با حدود 30 درصد هستند
۱۳۸۶ شهریور ۲۸, چهارشنبه
شباهت
نمي دونم تا حالا دقت كردين يا نه:
مدتهاست (يعني چند ساله)به اين نتيجه رسيدهام كه تو دنيا و در ميان ميليونها انساني كه در اين كره خاكي زندگي مي كنن، براي هر كسي يكنفر مشابه وجود داره؟
حتي گاهي كساني را فرسنگها دور از هم و با مليتهاي مختلف ديدهام، كه اگر كنار قرار ميگرفتند، بي ترديد مي شد گفت با هم نسبت فاميلي دارند.
علتش را نمي دونم چيه؟ شايد گردش ژن مشترك در طول تاريخ باشه؟؟؟ شايد هم صورت و بدن انسانها، برخلاف اثر انگشت و مردمك چشم، شكلهاي محدودي دارند.
مدتهاست (يعني چند ساله)به اين نتيجه رسيدهام كه تو دنيا و در ميان ميليونها انساني كه در اين كره خاكي زندگي مي كنن، براي هر كسي يكنفر مشابه وجود داره؟
حتي گاهي كساني را فرسنگها دور از هم و با مليتهاي مختلف ديدهام، كه اگر كنار قرار ميگرفتند، بي ترديد مي شد گفت با هم نسبت فاميلي دارند.
علتش را نمي دونم چيه؟ شايد گردش ژن مشترك در طول تاريخ باشه؟؟؟ شايد هم صورت و بدن انسانها، برخلاف اثر انگشت و مردمك چشم، شكلهاي محدودي دارند.
۱۳۸۶ شهریور ۲۵, یکشنبه
آنتن هاي خواب
پسر(6 ساله): بابا من چند روزه خواب نمي بينم!
پدر: احتمالا آنتن هات نيازمند تنظيمه! بگذار يه نيگاه كنم...
فرداي آن روز...
پسر: بابا دستت درد نكنه، ديشب يه عالمه خواب ديدم.
پدر: ...!!!؟؟؟ (كاش كسي بود آنتن هاي من را هم تنظيم مي كرد.)
پدر: احتمالا آنتن هات نيازمند تنظيمه! بگذار يه نيگاه كنم...
فرداي آن روز...
پسر: بابا دستت درد نكنه، ديشب يه عالمه خواب ديدم.
پدر: ...!!!؟؟؟ (كاش كسي بود آنتن هاي من را هم تنظيم مي كرد.)
قسم به زمان
قسم به زمان،
كه انسان زيانكار است،
مگر آنانكه ايمان آوردند و عمل نيكو انجام دادند،
آناني كه به صبر و حق توصيه كردند... (سورة عصر)
بين حرف تا عمل براي برخي يه فاصلة نجومي هست و براي برخي اصلا فاصلهاي نيست!
عمل حلقة اتصال آگاهي و ايمانه،
و عمل كردن، كار هر كسي نيست،
نيازمند يك استمرار و يك درك كلي از خود و زندگيست!
كه انسان زيانكار است،
مگر آنانكه ايمان آوردند و عمل نيكو انجام دادند،
آناني كه به صبر و حق توصيه كردند... (سورة عصر)
بين حرف تا عمل براي برخي يه فاصلة نجومي هست و براي برخي اصلا فاصلهاي نيست!
عمل حلقة اتصال آگاهي و ايمانه،
و عمل كردن، كار هر كسي نيست،
نيازمند يك استمرار و يك درك كلي از خود و زندگيست!
۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه
دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد!
مي گويند كه رمز موفقيت آلمانيها و ژاپنيها در هنر معاشرت آنهاست،
آنها نهايت لطف، هم فهمي و مدارا را نسبت به يكديگر دارند.
اما در ايران،
از سنين نوجواني و حتي كودكي مفاهيم بياعتمادي، مخفيكاري و اينكه كار موفق در حركات فردي و يا باندي است را فرا مي گيريم.
و وقتي بزرگ مي شويم ...
... بيشتر به فكر سركار آوردن يك باند موافق با خود در راس امور هستيم تا پي انداختن ساز و كارهايي براي شناسايي افراد كارامد و مدير ...
... و البته اين ذهنيت را هم در ذهنمان جا انداخته مي شود!! كه: ما مي خواهيم كار بكنيم بيآنكه دچار باندبازي و جناح بازي شويم!
حالا نتايجش را كه ديگه براحتي مي توانيم دريابيم، نهادينه نشدن كار گروهي، ضعف در ورزشهاي گروهي و تيمي (بجز استثنائات اخير كه بايد منتظر ماند و تداوم آنها را ديد)، عدمتحمل كارهاي گروهي و همكاري گروهي، روحية دستور دادن و مدير بودن تا كارشناس بودن و همكار بودن و ....
و متاسفانه يكي از برآمدهاي چنين روحيه اي اينه كه هميشه منتظريم تا يك نفر قهرمان بياد كارها را سر و سامان بده، حتي در بحث هاي سياسي و اقتصادي با مثال زدن رضا شاه، برخي از او بعنوان الگوي يك مدير حكومتي ياد مي كنند و آرزوي روي كار آمدن يك رئيس حكومت كه با تحكم و قدرت رهبري را به دست بگيره، سخن مي رانند، بي آنكه باور داشته باشيم يك سيستم و يك گروه منسجم ده ها و صدها برابر يك نفر خوش فكر مي توانند تاثير داشته باشند...
ياد مي گيرم كه: دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد!
آنها نهايت لطف، هم فهمي و مدارا را نسبت به يكديگر دارند.
اما در ايران،
از سنين نوجواني و حتي كودكي مفاهيم بياعتمادي، مخفيكاري و اينكه كار موفق در حركات فردي و يا باندي است را فرا مي گيريم.
و وقتي بزرگ مي شويم ...
... بيشتر به فكر سركار آوردن يك باند موافق با خود در راس امور هستيم تا پي انداختن ساز و كارهايي براي شناسايي افراد كارامد و مدير ...
... و البته اين ذهنيت را هم در ذهنمان جا انداخته مي شود!! كه: ما مي خواهيم كار بكنيم بيآنكه دچار باندبازي و جناح بازي شويم!
حالا نتايجش را كه ديگه براحتي مي توانيم دريابيم، نهادينه نشدن كار گروهي، ضعف در ورزشهاي گروهي و تيمي (بجز استثنائات اخير كه بايد منتظر ماند و تداوم آنها را ديد)، عدمتحمل كارهاي گروهي و همكاري گروهي، روحية دستور دادن و مدير بودن تا كارشناس بودن و همكار بودن و ....
و متاسفانه يكي از برآمدهاي چنين روحيه اي اينه كه هميشه منتظريم تا يك نفر قهرمان بياد كارها را سر و سامان بده، حتي در بحث هاي سياسي و اقتصادي با مثال زدن رضا شاه، برخي از او بعنوان الگوي يك مدير حكومتي ياد مي كنند و آرزوي روي كار آمدن يك رئيس حكومت كه با تحكم و قدرت رهبري را به دست بگيره، سخن مي رانند، بي آنكه باور داشته باشيم يك سيستم و يك گروه منسجم ده ها و صدها برابر يك نفر خوش فكر مي توانند تاثير داشته باشند...
ياد مي گيرم كه: دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد!
۱۳۸۶ شهریور ۱۸, یکشنبه
نقش گروه برگزیده یا نخبگان در راهبری فکری جامعه
می گویند یکی از مهمترین عوامل توسعه و پیشرفت در هر جامعه ای حضور یک طبقه یا گروه پیشروست که در آموزه های کلاسیک جامعه شناسی از این گروه به عنوان گروه برگزیدگان یا الیت یا نخبگان یاد می شه که خود این گروه الگوی طبقه متوسط قرار می گیره و به واسطه این گروه متوسط کل جامعه را به دنبال خود می کشند.
هر ویژگی که این گروه برگزیده داشته باشه، به جامعه منتقل می شه، بطور مثال بزرگداشت فرهنگ ملی و بومی، اهمیت دادن به نظم، رعایت نزاکت و ... ویژگی کنشی و رفتاری این گروه باشه، اعضای طبقه متوسط از آنجا که در مرز ارتقاء موقعیت خود هستند، سعی می کنند آنها را الگو قرار دهند و به دنبال آن گوشه هایی از این ویژگی ها نیز به توده مردم منتقل می شه.
مثلا وجود نظم و انظباط در ژاپنی ها، دستوری نیست، بلکه طبقه برگزیده آن را بخوبی و با کیفیت نه بصورت ظاهری رعایت می کنند، یا در برخی کشورهای اروپایی وقتی پلیس بدون ملاحظه نخست وزیر کشور را بخاطر عدم رعایت مقررات رانندگی جریمه می کنه، یعنی اینکه این نخست وزیر خط را به جامعه منتقل می کنه که رعایت مقررات خدشه بردار نیست.
اما به نظرم در ایران، عموم افراد عضو طبقه متوسط و از آن بالاتر گروه برگزیده، از ویژگی های مثبت در راهبری برخوردار نیستند؛ آنها پیشرو هستند، اما نه در جهت کمال و پیشرفت جامعه، بلکه در جهت تفاخر گرایی و خودمحوری.
بر این اساس در نظر گرفتن نفع شخصی و زیرپا گذاردن منافع اجتماعی، برای برگزیدگان به یک فرهنگ عمومی تبدیل شده و بطور طبیعی، طبقه متوسط و توده مردم نیز از آنها الگوبرداری می کنند.
طبقه برگزیده باید با آگاهی به موقعیت خود، راهبر جامعه باشد، آنها بطور غیررسمی و رسمی در جلوی دید مردم هستند.
هر ویژگی که این گروه برگزیده داشته باشه، به جامعه منتقل می شه، بطور مثال بزرگداشت فرهنگ ملی و بومی، اهمیت دادن به نظم، رعایت نزاکت و ... ویژگی کنشی و رفتاری این گروه باشه، اعضای طبقه متوسط از آنجا که در مرز ارتقاء موقعیت خود هستند، سعی می کنند آنها را الگو قرار دهند و به دنبال آن گوشه هایی از این ویژگی ها نیز به توده مردم منتقل می شه.
مثلا وجود نظم و انظباط در ژاپنی ها، دستوری نیست، بلکه طبقه برگزیده آن را بخوبی و با کیفیت نه بصورت ظاهری رعایت می کنند، یا در برخی کشورهای اروپایی وقتی پلیس بدون ملاحظه نخست وزیر کشور را بخاطر عدم رعایت مقررات رانندگی جریمه می کنه، یعنی اینکه این نخست وزیر خط را به جامعه منتقل می کنه که رعایت مقررات خدشه بردار نیست.
اما به نظرم در ایران، عموم افراد عضو طبقه متوسط و از آن بالاتر گروه برگزیده، از ویژگی های مثبت در راهبری برخوردار نیستند؛ آنها پیشرو هستند، اما نه در جهت کمال و پیشرفت جامعه، بلکه در جهت تفاخر گرایی و خودمحوری.
بر این اساس در نظر گرفتن نفع شخصی و زیرپا گذاردن منافع اجتماعی، برای برگزیدگان به یک فرهنگ عمومی تبدیل شده و بطور طبیعی، طبقه متوسط و توده مردم نیز از آنها الگوبرداری می کنند.
طبقه برگزیده باید با آگاهی به موقعیت خود، راهبر جامعه باشد، آنها بطور غیررسمی و رسمی در جلوی دید مردم هستند.
۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه
نقطه تعادل
حالا منظورم از اين موضوع جديد چيه؟
ببينيد مي خوام بگم، اين دو (تكيه به فكر و انديشه و يا صرفا واقعيت) دو سوي افراطي براي انسان هاست.
نقطه تعادل اينه كه تركيبي از اين دو در زندگي جريان پيدا كنه.
فيلم هايي كه قهرمانانش در شرايط سخت و طاقت فرسا، با بهره گرفتن از ظرفيت هاي فكري شان، به تغيير شرايط همت مي گمارند، الگوهاي خوبي براي اين نوع همراهي فكر و واقعيت هستند.
فيلم هايي مثل پاپيون يا رابينسون كروزو.بویژه در فیلم پاپیون که یکی تسلیم شرایط می شه، اما دیگری با استفاده از ذهنش الگویی می شه برای دیگران.
اما در عالم واقع و بطور مثال در جامعه ايراني خودمان، هميشه اين پرسش برايم مطرح بوده كه چطور مي شه، مسئولين پيشرو مردم باشن؟ چطوري مي شه اگه مسئولين در كنار پيشبرد برنامه هاي اقتصادي و سياسي،به فكر بهبود وضعيت اخلاقي و اجتماعي و فرهنگي جامعه هم باشن؟
بطور مثال يه رئيس جمهور بياد بگه: مهمترن شعار انتخاباتي و برنامة دولت آتي بنده، ارتقاء سلامت رواني و اخلاقي جامعه است، اعلام كنه كه يكي از اهداف اصلي دولتش، تقويت سواد فرهنگي و تاريخي مردمه.
اين يعني كه مسئولين يك جامعه مي آد و با تكيه بر فكر به مردم الگو مي ده.
به نظر من مردم جامعه ما الان رها شده هستند.
آنها بدون پشتوانه تاريخي و فرهنگي، در فضايي از پيچيدگي الگوهاي رفتاري (گاه غيراصيل و بي بته) سير مي كنند.
تا بعد...
ببينيد مي خوام بگم، اين دو (تكيه به فكر و انديشه و يا صرفا واقعيت) دو سوي افراطي براي انسان هاست.
نقطه تعادل اينه كه تركيبي از اين دو در زندگي جريان پيدا كنه.
فيلم هايي كه قهرمانانش در شرايط سخت و طاقت فرسا، با بهره گرفتن از ظرفيت هاي فكري شان، به تغيير شرايط همت مي گمارند، الگوهاي خوبي براي اين نوع همراهي فكر و واقعيت هستند.
فيلم هايي مثل پاپيون يا رابينسون كروزو.بویژه در فیلم پاپیون که یکی تسلیم شرایط می شه، اما دیگری با استفاده از ذهنش الگویی می شه برای دیگران.
اما در عالم واقع و بطور مثال در جامعه ايراني خودمان، هميشه اين پرسش برايم مطرح بوده كه چطور مي شه، مسئولين پيشرو مردم باشن؟ چطوري مي شه اگه مسئولين در كنار پيشبرد برنامه هاي اقتصادي و سياسي،به فكر بهبود وضعيت اخلاقي و اجتماعي و فرهنگي جامعه هم باشن؟
بطور مثال يه رئيس جمهور بياد بگه: مهمترن شعار انتخاباتي و برنامة دولت آتي بنده، ارتقاء سلامت رواني و اخلاقي جامعه است، اعلام كنه كه يكي از اهداف اصلي دولتش، تقويت سواد فرهنگي و تاريخي مردمه.
اين يعني كه مسئولين يك جامعه مي آد و با تكيه بر فكر به مردم الگو مي ده.
به نظر من مردم جامعه ما الان رها شده هستند.
آنها بدون پشتوانه تاريخي و فرهنگي، در فضايي از پيچيدگي الگوهاي رفتاري (گاه غيراصيل و بي بته) سير مي كنند.
تا بعد...
۱۳۸۶ شهریور ۱۳, سهشنبه
تاثيرات عين و ذهن
يكي از موضوعاتي كه خيلي از انديشمندان در موردش نوشته اند و حتي به شكل گيري مكتب هاي ادبي، فلسفي و روانشناختي انجاميده، موضوع تاثيرات متقابل يا بقول يكي از اساتيد جامعه شناسي ”تاثيرات متقابل، متعامل و متعاكس“ شرايط محيطي (عين) و شرايط ذهني است.
چه ويژگي يا شرطي باعث مي شه تا در تقابل محيط و فكر، يكي از اين دو بر ديگري تاثير گذار بشه؟
چرا گاهي شرايط محيطي و گاهي ظرفيت اهي فكري در تصميم گيري آدم ها تاثير مي گذاره؟
اصلا چرا شرايط محيطي بر عده اي بيشتر از عده اي ديگه تاثير مي گذاره؟
آيا سوار بودن بر شرايط يا در واقع تكيه دادن به ظرفيت هاي روحي و فكري را براي همه مي توان توصيه كرد؟
مي شه بگيم هر وقت كه شرايط محيطي بر انسان تاثير گذاشت،انسان به سائق هاي طبيعي اش رجوع كرده؟ و با حيوانات اشتراك رفتاري داره؟
مي شه نتيجه گرفت كه انسان زماني انسان است كه در كنار تاثيرات محيط (اشتراك با حيوانات)، از ذهن خودش هم غافل نشه.
حالا همين تقابل باعث شده تا انسان ها بطور كلي دو دسته باشن: يك عده روشنفكرايي (به درجات و انواع گوناگون) هستن كه بيش از محيط بر شرايط ذهني خود تكيه مي كنن، در مقابل توده مردم هستن كه بيشتر محيط پذير هستن، آنها مي خواهند زندگيشان را كنند، براي همين با شرايط محيطي حركت مي كنند، يا بهتره يگم بيشتر پيرو شرايط محيطي هستند تا تفكر و ذهنشان.
اونقته كه معناي انسان ناطقي كه مي گن حقيقت پيدا مي كنه.
چه ويژگي يا شرطي باعث مي شه تا در تقابل محيط و فكر، يكي از اين دو بر ديگري تاثير گذار بشه؟
چرا گاهي شرايط محيطي و گاهي ظرفيت اهي فكري در تصميم گيري آدم ها تاثير مي گذاره؟
اصلا چرا شرايط محيطي بر عده اي بيشتر از عده اي ديگه تاثير مي گذاره؟
آيا سوار بودن بر شرايط يا در واقع تكيه دادن به ظرفيت هاي روحي و فكري را براي همه مي توان توصيه كرد؟
مي شه بگيم هر وقت كه شرايط محيطي بر انسان تاثير گذاشت،انسان به سائق هاي طبيعي اش رجوع كرده؟ و با حيوانات اشتراك رفتاري داره؟
مي شه نتيجه گرفت كه انسان زماني انسان است كه در كنار تاثيرات محيط (اشتراك با حيوانات)، از ذهن خودش هم غافل نشه.
حالا همين تقابل باعث شده تا انسان ها بطور كلي دو دسته باشن: يك عده روشنفكرايي (به درجات و انواع گوناگون) هستن كه بيش از محيط بر شرايط ذهني خود تكيه مي كنن، در مقابل توده مردم هستن كه بيشتر محيط پذير هستن، آنها مي خواهند زندگيشان را كنند، براي همين با شرايط محيطي حركت مي كنند، يا بهتره يگم بيشتر پيرو شرايط محيطي هستند تا تفكر و ذهنشان.
اونقته كه معناي انسان ناطقي كه مي گن حقيقت پيدا مي كنه.
۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه
امان از اعتياد...
اصولا آدم معتاد را جون به جونش کنین، نمی تونه دست از اعتیادش برداره، مگه به قول برادران افغانی آدم زیر بار زور نمی ره، مگه زورش پر سمبه باشه.
حالا شده داستان ما، بعد از حدود 3 سال تلاش بي وقفه در مترشح! ساختن انديشه ها، حالا كه دو سه ماهي بود داشتم استراحت مي كردم، آخه وبلاگ قبلي ام در پرشين بلاگ بدلايلي فني از ريخت افتاد و به توصيه اين دوست ناديدة اينترنتي ام ناآرام وسوسه شدم و اومدم اينجا، بلكه چند صباحي هم اينجا اين وبلاگ را بيالايم به نوشتجاتم.
سعي دارم از مكتب همان ناآرام عزيز پيروي كنم، يعني هرچي به ذهنم (نه به زبانم) رسيد، اينجا بنويسم، البته با رعايت اصول و ملاحظات سياسي، اقتصادي، مذهبي، اخلاقي، عرفي، اجتماعي، خانوادگي و ... بقول آن شاعر گرامي (كه اسمش يادم نيست): عهد كردم كه بجز امشب و فردا شب و شب هاي دگر مي نزنم... اين ملاحظات بنده هم مثل اين شب هاس كه تمومي نداره.
اما القصه...
الان كه اين نخستين اثر بنده را مطالعه مي فرماييد، (ديگه اگه خودتان به فكر خودتان نيستيد، به من چه؟) بنده بنابر دلايلي و كمي تا حدودي با خدابيامرز مرحوم رابينسون كروزو يه جورايي احساس نزديكي دارم ... آخه جايي هستم كه همزبان ندارم، (البته بقول مرحوم پرويز فني زاده در فيلم گاو، دروغ چرا تا قبر آ ... آ.... آ...، دو فقره از اتباع تركمنستان و روسيه در كنارم هستند كه ايفاگر نقش جمعه براي رابينسون كروزو هستن.... ديگه همينه ديگه...
همدلي از همزباني بهتر است...
حالا شده داستان ما، بعد از حدود 3 سال تلاش بي وقفه در مترشح! ساختن انديشه ها، حالا كه دو سه ماهي بود داشتم استراحت مي كردم، آخه وبلاگ قبلي ام در پرشين بلاگ بدلايلي فني از ريخت افتاد و به توصيه اين دوست ناديدة اينترنتي ام ناآرام وسوسه شدم و اومدم اينجا، بلكه چند صباحي هم اينجا اين وبلاگ را بيالايم به نوشتجاتم.
سعي دارم از مكتب همان ناآرام عزيز پيروي كنم، يعني هرچي به ذهنم (نه به زبانم) رسيد، اينجا بنويسم، البته با رعايت اصول و ملاحظات سياسي، اقتصادي، مذهبي، اخلاقي، عرفي، اجتماعي، خانوادگي و ... بقول آن شاعر گرامي (كه اسمش يادم نيست): عهد كردم كه بجز امشب و فردا شب و شب هاي دگر مي نزنم... اين ملاحظات بنده هم مثل اين شب هاس كه تمومي نداره.
اما القصه...
الان كه اين نخستين اثر بنده را مطالعه مي فرماييد، (ديگه اگه خودتان به فكر خودتان نيستيد، به من چه؟) بنده بنابر دلايلي و كمي تا حدودي با خدابيامرز مرحوم رابينسون كروزو يه جورايي احساس نزديكي دارم ... آخه جايي هستم كه همزبان ندارم، (البته بقول مرحوم پرويز فني زاده در فيلم گاو، دروغ چرا تا قبر آ ... آ.... آ...، دو فقره از اتباع تركمنستان و روسيه در كنارم هستند كه ايفاگر نقش جمعه براي رابينسون كروزو هستن.... ديگه همينه ديگه...
همدلي از همزباني بهتر است...
اشتراک در:
پستها (Atom)