۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه

پرستار


بسادگي مي شد از چشماش دلگيري و غم را خواند، شده بود عين ابر بهاري كه منتظر بهانه‌اي بود برا باريدن...خيره شده بود به يه جاي نامعلوم...مي‌دونستم دير يا زود حرف مي‌زنه... و سرآخر گفت: زهرا... ديشب... مرد!
و اشك سرازير شد رو گونه‌هاش!
پيش از آن دو سه باري از زهرا يه دختر معصوم 5 ساله كه بخاطر تومور بدخيم مغز در بيمارستان بستري بود و اينكه پرستارا و دكترا تلاش داشتن كمي از درد و رنجش كم كنن برام گفته بود.
نمي دونستم چي بگم، اين شغلش بود و خيلي هم بهش علاقه داشت، شغلي كه شرافت ذاتي داره و البته كم شغلي اينجوريه كه با روح و احساسات ناب انساني سر و كار داشته باشه...
و گامي به خدا نزديكتر، زيرا با نجات جان انسان‌ها و به حكم قران با تمام انسانيت ارتباط داره...
اما خيلي عجيبه كه همين شغل با محدوديت‌ها و درآمد نامناسب روبروست...
انگاري تو ايران هر كسي كه نجيب‌تره كلاهش پس معركه‌اس، نيگا كنين دو شغل پرستاري و معلمي كه يكي با جسم و ديگري با روح انسان‌ها ارتباط دارن، چقدر مورد كم توجهي هستن؟؟
اين دو شغل تنها هنگام وراجي و سخنراني انساندوستانه در تبليغات مورد استفاده قرار مي‌گيرن..
مي‌دونستين كه قلب سفيد يكي از نمادهاي پرستاري است؟
روز پرستار را از صميم قلبم به همه‌ي پرستاراي عزيز شادباش مي گم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام پسرخاله. بعد از مدتها خوشحالم که دوباره هستی.کاش خیلی از چیزها به شکل دیگه ای در بین ما به صورت فرهنگ در آمده بود.منم این روز را به همه پرستارها تبریک میگم.خدا کنه من وطرز فکر من زودتر درست بشه.