۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

قطار زمان


... و چه سريع مي رود اين قطار
همه چيز و همه كس را پشت سر مي گذارد،
و من سوار بر آن
پيشاپيش، دورتر و دورتر مي روم؛
و غمگنانه
چشم مي دوزم به نقطه اي كه عرض و طول و ارتفاع زمان را به هم پيوند مي زند،
و سرانگشتان ذهنم هماره تشنه است برای لمس آن نقطه
كه همه خاطراتم را مي بلعد
15 آبان 1386

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عالی بود آقا

اون نقطه که نسخه طول و عرض زمان و بلکه زمین و همه ما رو به هم بپیچه کجاست؟

مذهبیش که خب قیامته

شاعرانه اش که، دور از شما مرگه. البته برخی هم میگن این دو با همند: من مات قد قام قیامته

علمیش رو ببینی خب مه رمبش میگن، قبل از پروسه تکرار مهبانگ یا بیگ بنگ

عاشقانه خب وصاله که آتش در زمان و ماضی و مستقبل میزنه

ولی به هرحال این قطار زمان یه موقع تو تونل زمان در نیاد؟ بعد دیگه برگشتت معلوم نیست...

آقا ببخشید شوخی کردیم. غمگین نبینمت...