
عجيب تو يه دنياي پرتناقض گرفتار هستيم.
بطور مثال مي دوني اگه به كسي لطف كني، ممكنه خودت آسيب ببيني يا دچار مشكل شي، يا حداقل اينه كه بقيه بهت مي گن چه آدم ساده اي هستي؟
اما اگه لطف هم نكني خب اونوقت بايد كلي خودخوري كني كه مي تونستي كمك كني. اما نكردي ..
يا همين جوونا ...
موقع ازدواج كه مي شه مي خوان همسر آينده شان رنگ آفتاب و مهتاب را نديده باشه. طرفشان يه دختر يا پسر ساده و بي شيله پيله باشه.
اما پيش از ازدواج با هم مسابقه مي دن تا از غافله ي دوست داشتن عقب نمونن.
يا در مورد عكاسي ها ...
رو شيشه هاشون زدن چاپ عكس رنگي در 14 دقيقه (اين رقم از 18 دقيقه در چند سال پيش كم شده تا رسيده رو اين مدت!) بعد كه مي گي خب چه وقت براي تحويل عكسا بيام؟ مي گن: يكساعت ديگه!
طرف با رشوه دادن مخالفه، اما با قاطعيت از دادن رشوه دفاع مي كنه و حتي بقيه را هم تشويق مي كنه كه رشوه بدن! چون مي گه بدون اون كارم راه نمي افته! مي دونين با اين كارش باعث مي شه واقعا او كارمند ديگه كار بقيه را كه رشوه نمي دن، به سختي راه مي ندازه؟؟
تناقض هاي رفتاري از سر و كول ما داره بالا مي ره.
پ.ن: اينكه مي گن بعضي ها جلوي بيني شان را هم نمي بينن، به نوعي يعني همين تناقض ديگه، درسته؟